سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


  تاریخ در حیرت است از انسانهایی که حق را می بینند و ناحق را برمی گزینند، راه را می شناسند و به بی راهه می روند. ما در قرن 21 زندگی می کنیم. همه ی ما فکر می کنیم که نسبت به انسانهای قرون گذشته آدمهای داناتر و فهمیده تری هستیم. اما هنوز این شعور و آگاهی در بسیاری از مردم جهان به وجود نیامده است که بهترین فرد را برای حکومت انتخاب کنند. ما شاهدیم که بعضی از رهبران جوامع فاقد شعور سیاسی و فاقد علم و دانش کافی برای حکومت هستند اما در عین حال بر جوامع حکومت می کنند. افراد دیکتاتوری که ظاهرشان فریبنده و لباسشان فاخر است اما فاقد درک درستی از حکومت هستند و به خاطر خودخواهیشان مردمی در رنجند.

   باید بهترین مردم روزگار بر جوامع حکومت کنند و این مسلم است اما در طول تاریخ اندک بودند حکومتهایی که بهترین مردمان حاکم بوده اند. افلاطون 5 قرن قبل از میلاد معتقد بود که بهترین فرد باید بر جامعه حکومت کند، در مدینه ی فاضله ای که او ترسیم می کند فیلسوف پادشاه که داناترین، شجاعترین و عادلترین مردم جامعه است و سالها مورد آموزش قرار گرفته است بر جامعه حکومت می کند(جمهوری، افلاطون). او حتی سعی کرد که فیلسوف پادشاه برای حکومت تربیت کند اما موفق نشد. در قران کریم و در داستان طالوت معیار انتخاب طالوت به رهبری شجاعت و دانش نام برده شده است(بقره، 246).

   حال به زمان پس از وفات پیامبر برویم. چه کسی به حکومت شایسته تر بود؟ به گواهی تاریخ علی(ع) اولین فردی بود که به پیامبر اسلام آورد. پیامبر (ص): ای علی تو اولین مومن هستی که ایمان آوردی و اولین کسی هستی که مسلمان شدی و تو برای من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی(تاریخ طبری). در مورد سن آن حضرت هنگام ایمان آوردن 15 یا 14 و 13 نقل شده است(منهاج البلاغه فی شرح نهج البلاغه). علی(ع) شجاعترین مردان تاریخ است و تاریخ مردانگی های او را در خود ثبت کرده است. پیامبر(ص): اگر مردم شرق و غرب در برابر علی بایستند بر همه ی آنها غلبه می کند(صحیح بخاری، جلد5). علی داناترین و عالمترین مردمان روزگار خود بود. عبدالله بن عباس: علی دانش را از رسول خدا آموخته بود و رسول از خدا فرا گرفته بود(بحارالانوار، جلد40). آنچه از احادیث نقل شد؛ قطره ای است از دریا و فقط نمونه ای از بسیار بود. حال حیرت تاریخ را ببیند که با علی چه کردند که سر در چاه کرد و گریست؟

  شاید برخی بگویند که مردم حق آزادی دارند و شخص را خودشان به حکومت انتخاب می کنند و در زمان پس از وفات مردم خودشان حاکم را انتخاب کردند. امروزه هم مردم به خرد جمعی معتقدند اما باید دید آیا خرد جمعی درست عمل می کند؟ آیا باید دید که اجماع مردم دلیل بر درستی یک عقیده یا  یک انتخاب است؟ مردم گاهی تحت تاثیر تبلیغات هستند و گاهی به زور انتخابی را به خوردشان می دهند و گاهی عقیده ای را هر چند باطل می پذیرند و تاریخ فراوان از این نمونه ها دارد. در داستان یوسف برادران که 10 تن بودند اجماع کردند و اندیشیدند و به اتفاق برادر را در چاه انداختند، اگر اجماع دلیل درستی انتخابی باشد آیا برادران یوسف درست انتخاب کردند؟ و یا پیامبران در جوامعی ظهور می کردند که غالب مردم بر یک عقیده بودند و پیامبران به تنهایی در این جوامع در برابر همه می ایستادند تا راه را از بیراه نشان دهند و اگر اجماع بر یک عقیده درست باشد آیا دیگر نیازی به ظهور هیچ پیامبری بود؟ علی(ع) شایسته ی حکومت بود و اگر حق او غصب شد به دلیل نادانی مردمی بود که علی مقابل چشمانشان بود و او را ندیدند و تاریخ در حیرت ماند از آن مردمان. اکنون نیز چنین است، شایستگان خانه نشینند و فرومایگان بر اریکه ی قدرت تکیه زده اند و جهانی از جهالت آنان در رنج و عذاب است. 

 




لیلا ::: جمعه 98/3/3::: ساعت 8:34 عصر


  امام علی (ع) در خطبه شقشقیه می فرماید: پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. بعضی حرفها را می شنویم اما درک نمی کنیم، عمقش را  درنمی یابیم مگر زمانی که مبتلا شویم. وقتی خار در چشم و استخوان در گلو می ماند و جز صبر کاری از دستت برنمی آید، تازه درک می کنی عمق و معنی جمله را. خار را در چشم تصور کردم، استخوان را درگلو باز عمقش را درک نکردم مگر زمانی که معنی ظلم را، مظلوم را  فهمیدم. تازه آن زمان دانستم خار در چشم چه دردی دارد، استخوان در گلو یعنی چه؟

   حقت را ضایع می کنند، جلوی چشمانت آنچه را که در باورت نمی گنجد می بینی و در آخر می دانی، یقین داری حق با توست اما کاری نمی توانی بکنی، فقط نگاه می کنی، خشم جگرت را می سوزاند، اشک پشت پلک چشمانت جمع می شود، دهانت خشک می شود، انگار قلبت می خواهد پاره شود، درد به عمق استخوانت می رسد، کاری برنمی آید، نگاه می کنی و با هر پلک بر هم زدنی جان می دهی و باز هم می بینی و باز هم پلک می زنی و باز هم جان می دهی. دلت فریادی به بلندای زمین تا آسمان می خواهد، دلت گریه ای می خواهد بی امان که بند نیاید تا شاید دل ملتهبت را کمی آرام کند، شاید قلب سوخته ات را مرهمی باشد هر چند که نیست، تا دردی را نچشی بعضی حرفها را درک نمی کنی و حال می فهمم چرا علی(ع) چاه داشت برای گریستن و چه دردی بود و چه تنهایی که باید چاه همدم دردهایش می شد. چرا دردها گاهی چنین عمیقند، چرا دردها گاهی چنین عظیمند که خار در چشم می شود، استخوان در گلو و چاه مونس دردهایت. چه دلی داشت چاه که دردهای علی(ع) را شنید و فرو نریخت، نشست نکرد، فریاد نزد، طغیان نکرد. بعضی زخمها عمیق زخمند، بعضی دردها عمیق دردند. خار در چشم درد دارد، استخوان در گلو خفه می کند و حال تصور کن چنین حالی را و چنین دردی را و با این همه درد صدایی از تو برنیاید و ناله ای برنخیزد و چه صبری ست این صبر. می دانم خار در چشم چه دردی دارد و استخوان در گلو یعنی چه؟

   درد اگر بیماری باشد می شود گفت امتحان الهی ست و می شود صبر کرد بر درد، وقتی درد می شود سیل، زلزله و آوار شدن هر چند درد است اما باز می شود گفت خواست خداست، اما وقتی کسی ظلم می کند، می شوی مظلوم، اما وقتی کسی در روز روشن حقت را می گیرد، به خانه ات تعرض می کند و کسی نیست که توان پاهایت باشد چگونه می شود آوار نشد؟ وقتی زخم می زنند، چگونه می شود از درد فریاد نزد؟ و سکوت می کنی و چه سکوتی ست این سکوت. می شود همان خار در چشم و استخوان در گلو و چه صبری است این صبر. می دانم خار در چشم چه دردی دارد و استخوان در گلو یعنی چه؟

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/3/2::: ساعت 1:58 عصر


قیصر امین پور شعری زیبا برای خدا دارد:

 پیش از این ها فکر می کردم خدا         خانه ای دارد کنار ابرها

   همه ی ما در طول زندگیمان یادی از خدا کرده ایم و لحظاتی را داشته ایم که ضرورت وجود خدا را درک کرده ایم. ما به خدا نیازمندیم اما نه فقط به این دلیل که خالق ماست و نه فقط به این دلیل که در زندگی به وجود خدا محتاجیم و نه فقط به این دلیل که ( اگر خدا نباشد، انسان قدر به انجام هر کاری هست، برادران کارامازوف، داستایووسکی) و نه به این دلیل که به خاطر خدا دست به کار زشت نرنیم، بلکه به این دلیل که خدا غایت رندگی است، خدا هدف زندگی است و نه وسیله ای برای درست زیستن.

   از آغاز زندگی انسان در زمین، آدمی دوره ای را بدون خدا نداشته است. شاید آدمی تنوع خدایان را داشت اما بی خدا زندگی نکرده است. در اسطوره های بابلیان خدای مردوک خالق انسان و جهان بوده است. مردوک انسان را از خون و استخوان خود خلق می کند. خدای مردوک خالق مرگ و زندگی است و بابلیان برای تمتع از لذتهای دنیا در برابر مردوک به عبادت و قربانی می پرداختند(تاریخ ادیان جهان، رضایی). به باور زرتشتیان، اهورا مزدا خالق جسم و جان آدمی است. اهورا مزدا در روز نخست، با خرد خود به جسم انسان جان بخشید و به انسان نیروی اندیشه و قوه تمییز نیک و بد داد (اوستا،گات 31بند11). تاریخ سرشار از این نمونه هاست.

   یونانیان باستان به خدایان المپ نشین باور داشتند. در این روزگار، افلاطون برای نخستین بار در فلسفه تصویری از خدای خالق ارائه می کند. به نظر افلاطون صانع و سازنده ی جهان را نمی توان چنان وصف کرد که برای همگان قابل فهم باشد. افلاطون می نویسد: خدا همواره هست و زمانی نبوده است که نباشد. هرگز بزرگ و کوچک نمی شود. هرگز از جهتی زیبا و از جهتی زشت نمی شود. چنان نیست که در جایی زیبا و در جایی دیگر زشت جلوه کند یا نسبت به یک چیز زیبا و نسبت به چیز دیگر زشت نیست. فراتر از زیبایی موجودات زمین و آسمان است. خویشتنی برای خویشتن با خویشتن است. خدا همواره همان می ماند که هست. هر چیزی زیباییش را از او دارد و زیبایی موجودات چیزی از زیبایی او نمی کاهد(افلاطون ، مهمانی). و زیباتر از این گفته قران است که ( او اول و آخر هستی، پیدا و پنهان وجود همه اوست، و او به همه امور عالم داناست، حدید، 3). (اوست خدایی که جز او معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، بدور از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، شکست ناپذیر غالب، شایسته ی بزرگی و عظمت. اوست خدا، آفریینده، صورتگر، و همه ی نامهای نیکو برای اوست و آنچه در زمین و آسمان است، حدید، 24-23).

   افلاطون در تیمائوس می نویسد: نوعی از هستی وجود دارد که همواره همان می ماند که هست، نه زیاد و نه کم می شود و نه از بین می رود. نه چیز دیگری را از جایی به خود راه می دهد و نه خود در چیز دیگری راه می یابد( شاید بتوان گفت منظور همان است که می گوییم نه زاده می شود و نه می زاید). نه دیدنی است و نه با حواس قابل ادراک است. فقط با چشم عقل و راهنمایی خرد است که می توان او را دریافت. آیا با خواندن این وصف سوره اخلاص یادآوری نمی شود؟(بگو او خدای یکتاست. خدا بی نیاز است. نه زاده و نه زائیده شده است و هیچ کس همتای او نیست).

  به باور افلاطون خدا نخستین محبوب است و همه ی عشقها در پرتو عشق به او معنا می یابد. اگر انسان عشق را می شناسد به خاطر اوست. اما به نظر او والاترین هدف انسان در زندگی تشبه به خداست. خدا مبدا همه ی آرزوها و فعالیتهای انسان است.  خداوند در فلسفه ارسطو محرک نامتحرک و غایت نهایی عالم است و صفت بارز او فکر فکر است(تاریخ قلسفه، کاپلستون). به نظر افلوطین خدا یا احد امری است که درباره او نمی توان سخنی گفت و صرفا به واسط شهود می توان او را شناخت(تاریخ فلسفه کاپلستون). و اینها نمونه هایی است از هزاران که می توان نام برد. خداوند همیشه دغدغه ی انسان بوده است و هنوز هم است، این یعنی خدا اصل زندگی است و منکرانش یکی از اصول زندگی را انکار می کنند. شاید حق با عرفا باشد و خداوند ورای عقل بشر و اندیشه ی آدمی است. به قول مولانا( آنچه در اندیشه ناید آن خداست، مثنوی معنوی).

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/3/1::: ساعت 1:46 عصر

<      1   2   3   4      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 188
بازدید دیروز: 174
کل بازدید :321202
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<