سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


    نمی دانم چرا با من دشمنی می کند این زمان؟ خاطره هایت را یک به یک کمرنگ می کند، تصویرت را مبهم، کارش به جایی رسیده است که هبوط کرده ام از یقین و روی جاده ی تردید سرگردان بر جای مانده ام. دیگر نمی دانم بودی یا در تابلوی خیالم تو را به تصویر کشیدم.

   بالای سرم ایستاده بودی و سایه بودی روی سرم. آری سایه نشینت بودم، سر به آسمان بردم تا سر از سایه بیرون کشم و در زلالی آب و روشنایی آفتاب و درخشندگی مهتاب تو را ببینم. نقشت را در پرده ی چشمانم کشیدی و جاری شدی در رگهایم و رسیدی به دلم و از دلم جاری شدی در جانم. 

   در نگاهم نشسته بودی، در دلم نقش بسته بودی، فقط تو را می دیدم. با گلها در دشت نشسته بودی، پرندگان به شوق دیدار تو رنج هجرت را به دوش می کشیدند و از شوق دیدار تو می خواندند و من در پر پرواز پرندگان تو را می دیدم، دریا تو را دیده بود و نقش چشمان تو را گرفته بود. درختان سرو برای دیدن تو سر به آسمان برده بودند، بید از شوق دیدار تو می لرزید. گویی همه ی چشم ها برای دیدن تو آفریده شده بودند.

  اما ... زمان و زمانه دست به دست هم دادند تا تو را در روزگار گم کنم، یا شاید زمانی در زمانه تو را جا گذاشتم و از تو عبور کردم. شاید چشمانم را در لحظه ای بستم و یا دستم در شلوغیهای روزگار از دست تو جدا شد و تو را گم کردم. مدتهاست هبوط کرده ام از یقین و در خیابانهای تردید به دور خود می گردم. و چه دردی ست این تردید... .

 



لیلا ::: پنج شنبه 98/10/5::: ساعت 12:27 صبح


    همه ی ما در زندگی مشکلاتی داشته ایم و داریم. گاهی با خودم حساب می کنم و روزی را به یاد نمی آورم که دغدغه ای در آن روز نداشته ام. اما گاهی دغدغه ها کم رنگند و زیاد ذهن را به چالش نمی کشند ولی گاهی بعضی از روزها، بعضی از دغدغه ها دمار از روزگارمان در می آورند، آنقدر ذهنمان را درگیر می کنند که آدم از خورد و خوراک می افتد که بماند، آدم از خلق و خو هم می افتد، آنوقت خود من یکی؛ بداخلاقی می شوم که صد رحمت به یکی... .

   چند روز گذشته درگیر مشکلی بودم مثل همه ی آدمها. وقتی راه حلی برای مشکلی وجود داشته باشد، یا راه حلی پیدا شود خوب است، هر چند آدم رندگیش تلخ می شود و سخت می گذرد، اما پایان خوش تلخی را از یاد آدم می برد. اما اگر راه حلی نداشته باشد آن وقت چه باید کرد؟ جواب شاید صبر باشد، اما به قول بابا طاهر:

     به ما گفتند صبوری کن صبوری                              صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

    وقتی صبر نباشد آنوقت یاس سراغ آدم می آید. همه ی ما یاس را تجربه کرده ایم اما شاید کمتر متوجه آثار بد آن شده ایم. همیشه فکر می کردم که چرا نامیدی از رحمت خدا گناه است؟ در این چند روز گذشته با مشکلی که داشته ام وقتی متوجه شدم که هیچ راه حلی ندارد و هر طرف که رو کردم به در بسته خوردم، حالم شبیه حال پرنده ای بود که در قفس افتاده باشد اما قفسی که دری ندارد، به هر طرف که رو کردم نامید بازگشتم و بعد تازه حال کسانی را که خودکشی می کنند دریافتم.

    اگر نامیدی به اوج رسد و پایه های ایمان را محکم نکرده باشیم خودکشی هم ممکن می شود. چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نامید می شود (حجر،56). نامیدی، انگیزه ی جنگیدن را می گیرد، انسان را از درون می خورد و به نابودی کامل می کشاند. آدم که نامید شود دنیا و آخرتش را یکجا به آتش می کشاند و شاید برای همین است که نامیدی از رحمت خداوند گناه است. وقتی هیچ دری باز نباشد و هیچ کاری هم از ما ساخته نباشد

   اگر خدا هم نباشد تباه انسان حتمی است، اما باور و امید به خداوند همچون چراغی است که در تاریکترین شب های ظلمانی نیز خاموش نمی شود. بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خوشنود شوی (ضحی،5) و این آیه ای است که من در یاس و نامیدی تکرار می کنم.

 



لیلا ::: سه شنبه 98/10/3::: ساعت 11:38 عصر


من سیب را چیدم

آری، من سیب را از باغ چیدم

وای اما!!

من سر به زیر نینداختم

گونه هایم از شرم سرخ نشد

من از نسل آدم نبودم؟؟

من از تبار حوا نبودم؟؟

آن دیگری بودم؟؟

آنکه سجده بر آدم نکرد؟؟

وای اما!!

فرمان نبردم من، سیب را چیدم!!

اگر سیب را چیدم

اگر از نسل آدم بودم

اگر از تبار حوا بودم

پس چرا خجالت نکشیدم

از کرده ی خود پشیمان نشدم؟؟

پس چرا سجده نکردم؟؟

چرا گریه نکردم؟؟

وای اما!!

فرمان نبردم من، سجده نکردم من؟؟

از تبار آدم بودم؟؟

من از نسل آدم

من از تبار حوا

سیب را چیدم

اما شرمگین از عمل خویش نگشتم

وای اما!!

نکند همپیاله ی آن دیگری شدم

او فرمان نبرد، او سجده بر آدم نکرد

من سیب را چیدم، اما پشیمان نشدم ...

 


 



لیلا ::: سه شنبه 98/10/3::: ساعت 5:7 عصر


بگذار برایم بمانی!!

من بی تو

هر روز زمستانم

هر هفته زمستانم

هر ماه زمستانم

هر سال زمستانم

بگذار برایم بمانی!!

من بی تو

فصل سرد زمینم

من زمستانم

من سردتر از زمستانم

بگذار برایم بمانی!!

من بی تو

خسته از خویشتنم

گمشده در خویشم

من درگیر زمستانم

بگذار برایم بمانی!!

من بی تو

در هوای زمستانم

من آسمان پر از ابرم

من ابر پر از بغضم

من بغض پر از بارانم

بگذار برایم بمانی!!

 


 



لیلا ::: یکشنبه 98/10/1::: ساعت 5:45 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 141
بازدید دیروز: 168
کل بازدید :320981
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<