سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


خرداد بود
فصل داغ امتحان
لایب نیتس می خواندم
برگی از درخت نمی افتد
مگر آنکه کل کائنات از آن باخبر شود
...
...
پاییز شد
برگهای همه درختان ریخت
و صدای ناله هایشان
زیر پای عابران
گوش فلک را کر کرد
خبر به کائنات رسید
وپشت تریبون رفت
به صدور بیانیه
و ابراز تاسفی بسنده کرد

 




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 11:53 عصر


   لایب نیتس می گفت، برگی از درختی نمی افتد مگر آنکه کل کائنات از آن با خبر شود. پس چگونه است که برگهای همه درختان ریختند و هیچ کس در کائنات صدایشان را نشنید. چگونه است که صدای ناله های برگهای ریخته زیر پای عابران به گوش هیچ کس نرسید.

    چگونه است که کودکان گرسنه ی این چرخ هر شب گرسنه می خوابند و خوابهای گرسنگیشان تکرار می شود و صدای گریه هایشان را کسی در کائنات نمی شنود. چگونه است صدای گلوله ها و شیون و فریاد آدمها در این چرخ گردون نمی پیچد و کائنات شب در سکوتی ژرف می خوابد. چه دروغ بزرگی است، صدای افتادن برگی از درخت در کل کائنات بپیچد، صدای جنگ، صدای ترس کودکان، صدای شیون مادران، صدای گرسنگان، صدای گریه ی مظلومان، صدای الغوث انسان مانده در زیر پای ظالمان اما در کائنات نپیچد.

   نه، اما شاید صدای افتادن برگی از درخت در کل کائنات بپیچد و شاید این گوشهای انسان است که نمی شنود. شاید گوشهای انسان چنان با هیاهوی روزمرگی ها پر شده است که دیگر صدای افتادن برگها که سهل است صدای گریه ها و دردها را نیز نمی شنود. انسان فراموش شده ی انسان امروز است و آن که انسان را فراموش کند چگونه می تواند صدای افتادن برگها را بشنود. سهراب می گفت چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. اما فقط چشمها نیستند، گوشها را هم باید بر روی هیاهوی روزمرگیها بست، فقط کمی سکوت لازم است. اگر کمی سکوت باشد، شاید بشود صدای افتادن برگی از درخت را هم شنید.




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 11:50 عصر


    به این نمی گویند عشق، عشق نیست، بازی کودکانه ای ست که بزرگترها اسمش را گذاشته اند عشق. عشق امروزی مثل چاهی خشک است که دیگر آبی ندارد، مثل چشمه ای که دیگر از چشمه بودن نامش مانده است، و مثل بارانی که به بیابان نمی بارد. عشق شده خالکوبی های مثل هم در دو نفر و بعد از بهم خوردن رابطه شده خاطره ای که پاک نمی شود، انگار یک کابوسی ست که همیشه تکرار می شود، شده پیغام شب خیر و صبح بخیر عزیزم، شده دوستت دارم هایی که خرج چندین نفر می شود یا دوستت دارم هایی که نوک زبانی ست و نه دلی، شده لباسهای ست اما دلهای جدا، شده قرارهای کافی شاپی و یک خاطره به تلخی یک قهوه تلخ.

  عشق این روزها آب دریای شور است که بنوشی تشنه تر می شوی، سیرابت نمی کند، شده دریایی که ساحلی ندارد و غرقت می کند، شده جزیره ای که رابینسون در آن افتد، جزیره دور افتاده ای که فراموش می شوی.

    شاید بگویی سیاه می بینم، آری اما تو سیاه مرا با چشمان بازتر ببین و روشن تر انتخاب کن تا عشق را مانند عشق تجربه کنی.

 




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 11:37 عصر


    گنجینه ی گمشده ی دوران ما عدالت است. گویی عدالت با علی رفت. از بچگی در کتابهای شیمی یادمان دادند هر کنشی را واکنشی است، در فیزیک گفتند هر عملی را عکس العملی است، در کتابهای فلسفه نوشتند هر فعلی را انفعالی است؛ اما هر چه بزرگتر شدم دیدم که اشتباه است. چه بسیار ستمگران که  مردمان بی دفاع و مظلوم بسیاری را کشتند، و چه بسیار که خانه ها سوزاندند و بی هیچ تاوانی چون فاتحان زندگی را بدرود گفتند و دیدم که چه بسیار مظلومانی که بی گناه به خاک افتادند و خونشان بر زمین ریخت و هیچ کس اعتراضی نکرد. دیدم چه دزدانی که از جیب مردم فقیر دزدیدند و بردند و آن سوی دنیا در رفاه زیستند و  به جرم دزدی کسی متعرضان نشد و چه بسیار خرده دزدانی که به خاطر گرسنگی برای اندک مالی سالها در گوشه ی زندان ماندند و غروب عدالت را به تماشا نشستند. دیدم که بسیاری با هزار ترفند و دروغ از جیب فقیران می دزدند و بر ثروتشان می افزایند و چه بسیار انسانهای شریف و درستکاری که با زحمت شب و روزشان قوت روزانه اشان را به سختی به دست می آورند. دیدم با ثروت، احترام و عزت می خرند با فقر هر چند درستکار تحقیر می شوند. و هزاران هزار عمل دیگر که دیدم اما عکس العملی را ندیدم. چه کسی گفته است هر عملی را عکس العملی است؟

   دیدم که عدالت هم کلمه ای است زیبا و خوش آب و رنگ که فقط در کتاب  است و در کلام بزرگان و در دنیایی که ما در آن زندگی می کنیم از عدالت خبری نیست. دیدم قدرتمندان جهان را که سلاح می سازند و می فروشند و با سلاحهایشان خانه های مردمان کشورهای ضعیف را خراب می کنند و مردمانشان را می کشند و ثروتشان را غارت می کنند و روز به روز به ثروت خزانه هایشان می افرایند و هر روز قدرتمندتر می شوند. و چه انسانهای خوب اما بی دفاعی که از وطنشان، خانه اشان رانده می شوند و چه آوارگانی که حتی وطنی و خانه ای برای زیستن ندارند. دیدم که صدای عدالت را در هر گوشه ای از جهان که بلند شود خفه می کنند و دهانهایی را که از عدالت می گویند می بندند و صدای اعتراض مظلومان جهان حتی در خانه ی ملل نیز شنیده نمی شود. دیدم که در سازمان ملل هم آنان که ثروت و قدرت دارند حکومت می کنند و فقط به نام ملل و به کام دول است. چه کسی عدالت را دیده است؟

  اما من باور دارم که روزی درستی آنچه خوانده ایم تحقق خواهد یافت. همه ی دردهای دنیا با آمدن او به اتمام می رسد و وعده ی قران روزی با آمدن او تحقق خواهد یافت و زمین را بندگان صالح بر ارث خواهند برد(انبیاء، 105). روزی اباصالح خواهد آمد و تمام صالحان برگرد او جمع خواهند شد و  عدالت دوباره معنا خواهد یافت. روزی فرزند علی ظهور خواهد کرد و عدالت رفته را باز خواهد گرداند. روزی منجی خواهد آمد و  درستی همه ی آنچه را که در کتابها خوانده ایم را نشان خواهد داد. روزی او خواهد آمد.




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 3:26 عصر


تلخ ترین

لحظه ی زندگی من

وقتی بود

که تو چمدان در دست

از در خانه بیرون رفتی

 


 



لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 3:20 عصر


روزگار ما روزگار عجیبی است
دیگر این روزها چه کسی پروانه ها را دیده است؟
مدتهاست از رفتن پروانه ها می گذرد
و آنها که ماندند شکار شدند، خشک شدند
قاب شدند و به دیوار آویخته شدند
در روزگار ما، فقط شمعهایی هستند
که می سوزند
بی آنکه پروانه ای دیده باشند...

 




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 3:15 عصر


سردرگمم مثل ماهی در تنگ آب که دور باطل می زند
مثل پیچکهایی که به دور خویش می پیچند
مثل کلافی که دور خود پیچیده است
سردرگمم مثل زمین که به دور خویش می چرخد
مثل ماه که فقط چرخیدن را می داند، دور خود، دور زمین، دور خورشید.
من دور خود می چرخم و سرگیجه می گیرم از این زندگی
و نمی دانم ماه چگونه این همه می چرخد و سرگیجه نمی گیرد.
سردرگمم مثل بازار که آدمها دورش می چرخند
و ذهنم عجیب آشفته بازاری است.

 




لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 3:12 عصر


با غم

نگاهم کردی

دستانت را نشانم دادی

گفتی ببین

خالی ست

و دلم را در میان دستانت ندیدی

دلم کوچک بود!!!!!!!

یا دستان تو بزرگ!!!

یا دلم من قیمتی نبود!!!!!!

 


 



لیلا ::: جمعه 98/5/4::: ساعت 12:5 صبح


تو می خواستی

جهانگرد شوی

تمام دنیا را ببینی

تمام دنیا را بگرد

اما یادت باشد

من همین جا به

انتظار تو

نشسته ام

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/5/3::: ساعت 11:47 عصر


یادم می آید

عاشق ستاره ها

بودی

عکسهایشان را 

روی دیوار اتاقت

پر بود

ستاره های زمین

مغرورند

 کاش می توانستم بالا بروم

برایتاز آسمان

یک سبد ستاره بچینم

 




لیلا ::: پنج شنبه 98/5/3::: ساعت 11:40 عصر

<   <<   11   12   13   14      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 48
بازدید دیروز: 74
کل بازدید :328114
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<