سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


جایی میان دلم خالی ست

 که هرگز پر نمی شود

یک جای خالی

مثل یک قاب عکس خالی

که هیچ عکسی آن را پر نمی کند

جایی میان دلم خالی ست

که هرگز پر نمی شود

یک جای خالی

مثل یک گلدان خالی

که هیچ گلی آن را پر نمی کند

جایی میان دلم خالی ست

که هرگز پر نمی شود

یک جای خالی

مثل یک نیمکت خالی

میان یک پارک

جایی در میان دلم خالی ست

 که هرگز پر نمی شود

یک جای خالی

جایی برای او

جایی پر از انتظار...

 




لیلا ::: دوشنبه 98/11/14::: ساعت 9:0 عصر


معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. چند بار این جمله را گفته ام؟ از کجا، از کی این جمله را ورد زبانم کرده ام؟ تو می دانی فقط ورد زبانم نیست، حقیقت است، از ته دلم می گویم. وقتی می گویم فدای سرت یعنی فدای سرت. نمی گویم حرفهایی که می شنوم سنگین نیست، یا نمی خواهم بگویم حرفها آزارم نمی دهد اما در مقابل داشتن دل تو مهم نیست. دلت برای من که باشد، همه ی حرفها، سرزنشها، زخم زبانها همه فدای سرت.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. نداشته هایم زیاد است و داشته هایم کم. شاید در این روزگار بی روزگار که سختی از در و دیوارش می بارد، که روزگار به کام همه تلخ می گذرد نمی گویم نداشته هایم مهم نیست، نمی گویم که داشته های اندکم آزارم نمی دهد اما در مقابل داشتن تو ارزش نداشته ها کم می شود، سختی روزگار کم رنگ می شود. تو که برای من باشی همه ی نداشته هایم فدای سرت. داشتنت گنجی است که با همه نداشته هایم برابری می کند.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. زندگی پر از حسرت است، حسرتهای کوچک و بزرگ. البته حسرت حسرت است، کوچک و بزرگ ندارد، کم و زیاد ندارد. حسرت چه یکی، چه هزار هزار حسرت است دیگر. نمی گویم برای حسرتهایم دلم نمی گیرد، نمی گویم برای حسرتهای دلم آه نمی کشم. اما همه ی حسرتهای دلم فدای سرت. تو که باشی، تو بخندی همه ی حسرتهای دلم فدای سرت. لبخند تو با همه ی حسرتهای دلم برابر است.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. هر بار که روزگار سنگ بزرگ مشکلات را در برابرم می گذارد، هر بار که راه رفتنم سد می شود همان جا، در همان نقطه می ایستم، حتی اگر از پا هم بیفتم باز هم مهم نیست، فدای سرت. تو که باشی سنگها که سهل است صخره ها و کوهها را هم می توانم از راه بردارم. نمی گویم سختی زندگی، سنگ مشکلات بر روی دوش من سنگینی نمی کند، نمی گویم کم نمی آورم، گریه نمی کنم. اما باز هم کوه مشکلاتم، صخره های سختیهای زندگیم فدای سرت. تو باش کوهها و صخره ها بودنشان مهم نیست. تو فقط باش، با من باش، دلم را به بودنت گرم کن، و هر چیز غیر از تو فدای سرت.

   معجزه ی عشق است دیگر همه چیز را می شود فدا کرد. این هم فدای سرت. همه در زندگی کمبودهایی دارند، نقصها و ترسهایی دارند، اما وقتی ترسم را، نقصم را، کمبودم را چماق می کنند و ناعادلانه بر سرم می کوبند، چه کسی می تواند ادعا کند که حتی سر سوزنی، دلش نمی شکند. من هم نمی گویم دلم نمی شکند، نمی گویم غصه در دلم تلنبار نمی شود، نمی گویم حتی ککم هم نمی گزد، نه اگر اینها را بگویم به تو و به خودم دروغ گفته ام، می شکنم، غصه می خورم. اما تو هستی و بودنت برای من یعنی همه چیز، همه کس و باز هم همان یک جمله را تکرار می کنم این هم فدای سرت. تو که باشی، کمبودهایم، ترسهایم، نقصهایم با تو هیچ می شود، با تو بی معنی می شود. نمی دانم می دانی که تو را می پرستم. نمی دانم می دانی که بیشتر از آنکه حتی خودم بدانم دوستت دارم. و در مقابل چنین دوست داشتنی همه ی وجود من فدای سرت.

 



لیلا ::: دوشنبه 98/11/14::: ساعت 8:51 عصر


  سلام. ساده می گویم سلام، اما تو سادگیش را نبین، پشت این سلام ساده، کوهی از دلتنگی ست. این تنها سلامی از روی عادت نیست، سلامی ست برآمده از عمق جان. در پس این سلام صدای قلبم است که فریاد می زند شوق دیدار دارد، در پس این سلام دریایی از احساس، دریایی از دوست داشتن نهفته است،

   سلام. ساده می گویم سلام اما تو سادگیش را نبین، پشت این سلام انتظاری به درازی یک عمر نشسته است. این سلام تنها واژه ای نیست که به عادت تکرار شود، سلامی ست از چشمان منتظری که مدتهاست به انتظار چشم به راه توست. در پس این سلام چشمانم است که از دوری یوسف همیشه گریان است، در پس این سلام ابری باریده و ابرهای نباریده از دوری و دلتنگی ست.

  سلام. ساده می گویم سلام، اما تو سادگیش را نبین. پشت این سلام منتظری به انتظار نشسته است، منتظری که هر روز حرفهایش را با خود تکرار می کند تا با دیدنت گل واژه هایش را که از باغ دلش گلچین کرده است تقدیم تو کند. در پس این سلام دستهایی به انتظار دستانت، چشم هایی به انتظار قدمهایت، نگاهی سرشار از اشتیاق دیدارت منتظر توست.

   آقا سلام...

 



لیلا ::: پنج شنبه 98/11/10::: ساعت 7:29 عصر


   نزدیکم بودی، اما انگار نسیم بوی پیراهنت را از دوردستها می آورد... . با اینکه نزدیک بودی دوستت داشتنهایم پنهانی بود، یواشکی نگاه کردنها، یواشکی عاشقی کردنها، یواشکی دوست داشتنها، مزه ی خودش را داشت. خنده های ته دلت را دوست داشتم، حتی سکوتت و حتی نگاههای غمگینت را دوست داشتم، سایه نشین بودم و در سایه دوستت داشتم و تو در روشنایی آفتاب، مثل ماه می درخشیدی.

   دوستت داشتم و این دوست داشتنها نه زمان می فهمید و نه مکان، نه ساعت و ثانیه حالیش می شد و نه روز و شب، دوست داشتن یواشکی بودی، تنها برای دلم بودی. دلم به دوست داشتنت خوش بود، دیگر اینکه این خیابان احساس یک طرفه بود یا دو طرفه، یا اینکه این احساس یک روز سر ازکوچه ی بن بست درمی آورد مهم نبود، مهم دوستت داشتنهایم بود.

 هر کسی دلخوشیهای خودش را دارد، برای یکی خواب عصر می چسبد و برای دیگری چای داغ و هوای سرد، برای یکی قدم زدن دو نفره زیر باران می چسبد، برای دیگری ...،  اما برای من همین دوست داشتنهای یواشکی می چسبید، اینکه در گوشه ای و در سایه ای بایستم و در سکوتی ممتد به انتظارت بنشینم برای حتی لحظه ای دیدار. این دیدار یواشکی می چسبید.  

    دور هستی، اما انگار بوی عطرت در فضا پیچیده است... . دوری و حال که دوری دوستت داشتنهایم از رنگ رخساره ام پیداست. دور که باشی برای دیدنت باید رفت  و این روزها چقدر می روم، اما هر چقدر که من می روم تو انگار دورتر می شوی، خاصیت دوست داشتن است دیگر، راه طولانی می شود، ساعتها کش می آیند در انتظار. دعای شب و روزم شده دیدارت و دلم خوش است که آمین بگوید نسیم با من و تو بشنوی صدای آمین نسیم را و برگردی از دور به نزدیک.

   دلم می خواهد رویاهای دلم را باور کنم، می آیی یک روز از همین کوچه عبور می کنی و از کنار پنجره می گذری و من کنار پنجره با حسن یوسفم به دیدارت می نشینم اما شاید اینبار دوستت داشتنهایت را از چشمهایم، از نگاهم، از لبخند لبهایم، از سکوتم بخوانی.

   دوست داشتنت ریشه دوانده در قلبم و درختی تنومند شده، دیگر نهال نیست که با رفتنت بخشکد و تمام شود، دوریت نزدیکترم کرده به تو، به دوستت داشتنهایت، به خواستنهایت، دیگر شده ای تمام وجودم، نامت که از خاطرم می گذرد زلزله ای در دلم به پا می شود و دوریت خرابی به جا می گذارد که باور کردنی نیست.

تمام روزها به انتظار، نه جمعه ای، نه شنبه ای، تفاوتی ندارد، همه ی لحظه ها به انتظار می گذرد، فال حافظ گرفته ام؛ خبر از آمدن یوسف به کنعان داد، و دلداری داد که غم مخورم اما حافظ نمی داند از مصر تا کنعان که بیایی این چشمهای منتظر بسکه می بارند به بیابانهای تفتیده ی دلم دیگر توان تماشایت را از دست می دهند. بگذار بگویم دوریت را تاب ندارم، بیا نزدیک همین حوالیها، به همان تماشایت دلخوشم.

 




لیلا ::: جمعه 98/11/4::: ساعت 11:48 عصر


پشت پنجره ی دنیای شیشه ای می ایستم

پرده را کنار می زنم

دنیای شیشه ای را

به تماشا می نشینم

انگار جشن صورتکهاست

آدمها هر کدام صورتکی بر صورت

دست می زنند و پا می کوبند

می چرخند و می رقصند

وسوسه می شوم

پنجره را باز می کنم

هیاهوی شاد در گوشم می پیچد

می دانم شادیش رنگی ست

هیاهویش هیچ است

لذتش دروغین است

با خودم می گویم

یک نگاه کافی ست

می بندم پنجره را

و می کشم پرده را

اما باز به تماشا می ایستم

لحظه ها میگذرند

در درونم غوغاست

عقل می گوید بگذر

دل می گوید

تو فقط تماشاچی هستی

اما می دانم

حتی دیدنش هم زیبا نیست

به خودم می آیم

پنجره را می بندم

با خودم می گویم

یعنی خدا هم

به تماشای من ایستاده است؟؟؟

 








لیلا ::: پنج شنبه 98/11/3::: ساعت 10:22 عصر


در ازدحام یک خیابان راه می روم

اما کسی را نمی بینم

تنه می زند

زیر لب چیزی نجوا می کند

رد می شود

شانه ام درد می کند

اما کسی را نمی بینم

چیزی نمی شنوم

در ازدحام خیابان 

خلوت کرده ام با خیالت

باور نمی کردی

اما حالا یقینا می دانی

که دنیا برای من

یک نفره است

و آن یک نفر تویی...

 



لیلا ::: پنج شنبه 98/11/3::: ساعت 9:47 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 309
بازدید دیروز: 339
کل بازدید :324854
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<