سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   دستهایش را زیر بغل زده بود و می نگریست، نگاه زیبایش همین نزدیکی زیر پای عابران بود. برای او دور دستها بی معنی ست، دوردستهای او شاید عروسکی باشد در بغل دخترکی و یا شاید پیراهنی زیبا در تن دیگری. برای او دور دستها همین جاهاست. پرنده ی خیالش آن دورها را نمی بیند، دورهای او همین نزدیکی ست. آرزوهایش پهن خیابان شده و رویاهایش زیر پای عابران مانده است.

   او مگر چند سال دارد؟ مگر چند بهار دیده است؟ مگر چند برف و سرما را گذرانده است؟ که چنین بی رحمی های زندگی را تاب بیاورد. راستی او زمستان و سرمایش را چه می کند؟ یا تابستان و گرمایش را؟ آرزوهای او در کجای دنیا جا مانده است؟ رویاهای او را چه کسی روبوده است؟ چرا برای او دنیا چنین کوچک است؟ چرا سهم او از رویاهای زندگی اندک است؟ همتای او عروسکش را به بغل دارد، یک کمد لباس رنگی، یک اتاق برای خودش. اما... .

   دستهای کوچکش اکنون باید عروسکی را بغل می کرد، با دستهای کوچکش گلی می چید. شانه های کوچک او کجا طاقت این همه درد را دارد؟ او هنوز کودک است. او اکنون باید مثل کودکان دیگر بازی می کرد، می خندید. چی کسی خنده های او را دزدید؟ چه کسی دنیا را چنین ناعادلانه تقسیم کرده است که حسرت و رنج سهم این شد و رفاه سهم آن دیگری؟ شادیهای دخترانه اش، آرزوهای کودکانه اش، شیرین زبانی هایش به دیوار حسرت خورد، پخش خیابان شد.

   دستهایش را کسی نبود بگیرد، زیر بغل زد. با همه ی کودکیش فهمید دستهایش تنهاست، با همه کودکیش دانست، دستهایش خالی ست، دستهایش را زیر بغل زد.


 

 



لیلا ::: سه شنبه 98/4/4::: ساعت 7:24 عصر


    همه همین کار را می کنند؟ الان دیگر همه همین طوریند. روزی چند بار این جمله را می شنوید؟ سوپری سر محل جلوی چشمانم جنس را در پستوی مغازه می گذارد به امید گران شدن بیشتر، می گویم آقا این کار دزدی ست، زل می زند توی چشمانم و جوری نگاهم می کند انگار از جای دیگری آمده ام یا دیوانه ام و بعد خیلی خونسرد می گوید همه اینکار را می کنند.

   می روم اداره، کارم راه نمی افتد، آبدارچی دم گوشم می گوید سرکیسه را شل کنی حل می شود، می گویم رشوه یعنی دزدی محترمانه، صد سال می خواهم کارم با یک کار غلط راه نیفتد، جوری نگاهم می کند که به خودم شک می کنم، نکند چیزی در صورتم است و خودم خبر ندارم به در شیشه ای زل می زنم و صورتم را چک می کنم، آبدارچی که همچنان محو حرکات من است می گوید نمی خواهی رشوه بدهی پارتی پیدا کن، می گویم پارتی من خداست. وظیفه یک کارمند رسیدگی به کار من است و باز آبدارچی طوری نگاهم می کند که انگار به یک مریخی نگاه می کند. می گوید خود دانی اما الان دیگر همین طوری ست و همه همین کار را می کنند.

   پسری یا دختری چندین و چند دختر یا پسر را سرکار می گذارد، احساسشان را به بازی می گیرد و گویی بهترین تفریح دنیا را گیر آورده است، پشت تلفن هرهر می خندد و دلش غنج می رود و وقتی می گویی گناه دارد، یکجوری نگاه می کند که انگار به یک امل عقب مانده نگاه می کند و می گوید دیگر اینجور چیزها عادی ست. و بخواهم بگویم و نمونه ها بیاورم می شود یک کتاب اندازه ی هزار و یک شب.

   قران کتاب داستان نیست، هزار و یک شب نیست که قصه بگوید برای خواب شبانگاهیت. آری قران قصه می گوید اما فقط نمونه می آورد تا فردا تو نگویی همه همینطور هستند، همه همین کار را می کنند. لوط نبی داستانی دارد بس شنیدنی. لوط در جامعه ای می زیست که همه در گناه غرق بودند. او همرنگ جماعت نشد، او نگفت چون همه اینکار را می کنند پس اینکار مجاز است. ( لوط همراه دو دخترش پیش از آمدن عذاب از شهر خارج شدند و به سرزمینی که ابراهیم در آنجا ساکن بود هجرت کرد. لوط دارای دو دختر به نام رتبا و رعورا بود که قبل از وقوع عذاب به همراه پدر از شهر خارج شدند. آفرینش و تاریخ، مقدسی). یک جامعه و سه تن بر این جامعه، پس همه ملاک نیستند، هر کسی به تنهایی ملاک اعمال خویش است.

  در قران 27 بار نام حضرت لوط علیه السلام  آمده است و او را به عنوان یکی از پیامبران و صالحان خوانده که در برابر قوم سرکش و شهوت پرستی قرار داشت و آنها را به آیین حضرت ابراهیم علیه السلام فرا می ‎خواند ولی آنها از اطاعت دستورهای او سرپیچی می ‎کردند. 27 بار گفتن یعنی 27 بار یادآوری اینکه می شود در جامعه ای که همه رفتار غلط دارند درست رفتار کرد، 27 بار یعنی می شود مثل همه نبود. 27 بار یعنی 27 بار شنیده ای پس باید 27 بار پاسخگو باشی و این یعنی اتمام حجت...

 




لیلا ::: یکشنبه 98/4/2::: ساعت 12:39 عصر


رفته ای

حتی قاب عکسهای

روی دیوار

را هم با خود برده ای

 اما

میخ مانده

روی دیوار

هنوز هم

خاطرات تو را

برای من زنده می کند

 




لیلا ::: یکشنبه 98/4/2::: ساعت 12:29 صبح


   گاهی حتی گریه هم درمان درد نیست، گریه می کنی، چشمهایت از شدت گریه درد می گیرد، قلبت تیر می کشد اما آرام نمی شوی. انگار بغضی همیشگی در گلویت مانده، انگار غمی بی اندازه در دلت جا خوش کرده که هر چه گریه می کنی نه بغض کم می شود و نه غم کوچک می شود. گریه می کنی، خسته می شوی و دوباره گریه می کنی و خسته تر می شوی و دوباره باز... .

   نامردی دیده ای، ستم کشیده ای اما دستت به جایی نمی رسد، تویی و خودت و خدایی که هست و دگیر هیچ. تازه درد علی را می فهمی، شمشیر از دستت بگیرند، در خانه ات را بشکنند، همسرت جوانت را پرپر کنند و حقت را و آنچه که به حق برای توست بگیرند و تو فقط نگاه کنی. چه دردی ست این درد؟ چقدر می شود گریه کرد؟ چقدر می شود فریاد زد؟ خشم تمام وجودت را می گیرد، می خواهی کاری کنی اما دستهایت بسته است. نگاه می کنی فقط خودت را می بینی و تنهاییت را. می شود از درد مرد، از غصه مرد اما چقدر دردناک است که باز زنده ای.

  ظلم را می بینی، ظالم را می بینی درست مقابل چشمان تو ایستاده است، اما تویی و دست های بسته ات. یک دنیاست و تویی یک تنها ایستاده میان یک دنیا. کدام اشک، کدام فریاد، کدام شیون می تواند آرام بخش دلت باشد. به این حال که رسیده باشی تازه می فهمی حسین یعنی چه؟ تازه می فهمی اینکه فقط تو باشی و یک دنیا در برابرت یعنی چه؟ می دانی حقی، می دانی راست می گویی و تمام دنیا ایستاده اند تا بگویند راست را نگو. تو از حق می گویی و می گویند حق را نگو.

   ما آموخته ایم در برابر ظلم سکوت کنیم. ما یاد گرفته ایم ستم را ببینیم و دم نزنیم. چرا وقتی ظلم را می بینیم فریاد نمی زنیم. چرا وقتی بی عدالتی را می بینیم خود را به ندیدن می زنیم. حقمان را می خورند، از بیت المال می دزدند و می برند و ما جوک می سازیم. براستی ما با مردمان زمان امام علی چه فرقی داریم؟ ما با مردمان زمان حسین چه فرقی داریم. هر روز شعار می دهیم اهل کوفه نیستیم فرق ما با اهل کوفه کجاست که وقتی بی عدالتی ها را، دزدی ها را، فساد اداری را، رشوه و پول شویی را می بینیم و سکوت می کنیم. فرق ما کجاست؟

 


 




لیلا ::: شنبه 98/4/1::: ساعت 2:53 عصر

<   <<   6   7   8   9      >

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 111
بازدید دیروز: 134
کل بازدید :328770
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<