یلدا از سرما بیزار بود. هوای سرد به گونه هایش می خورد و سرما چشم هایش را می سوزاند و اشک از چشمانش می ریخت، از دماعش آب می آمد، ولی نمی توانست دماعش را پاک کند و آن را به آستینش می کشید. مادر دعوایش می کرد و مدام غر می زد، لباست را کثیف نکن. اما تقصیر یلدا نبود، دستهایش از شدت سرما کرخت می شد. از همه اینها بدتر پاهای کوچکش بود، پاهایش آنقدر یخ می زد که گاهی حس می کرد پاهایش دیگر مال خودش نیست. پاهایش فقط زیر پتو گرم می شد و چقدر دلش می خواست به جای هوای سرد بیرون، خانه بود . یلدا در حالیکه همراه مادرش در آن هوای سرد راه می رفت با خودش فکر می کرد اگر لباسهایش کمی گرمتر بودند و یا اگر کفشهایش سالم بود و یا اگر دستکش داشت؛ شاید آنقدر سردش نمی شد.
برعکس تابستان یلدا اصلا دوست نداشت در آن هوای سرد با مادرش بیرون برود.
یلدا از سرما بیزار بود.
بقیه را نمی دانم؛اما چه کنم های دل من زیاد است... . اصلا وقتی حساب می کنم می بینم روزی را بدون چه کنم نگذرانده ام. آدم اگر روزی یک چه کنم داشته باشد باز هم خوب است ولی وای به روزی که چه کنم ها زیاد می شود و وای به روزی که چه کنمی راهی به هیچ کجا نداشته باشد.
اینستا کلا جای جالبی نیست، پیجها یا خانوادگی و تصاویر غذا و تولد و تفریح است یا طنز و سرگرمی. شاید بتوان گفت بیشتر سرگرمی است. من اهل سرگرمی آن هم با اینستا نیستم ولی من هم پیجی داشتم و البته پیج طنز و سرگرمی. حالا چرا سرگرمی؟ چون زیاد فالور جمع می شود؛ زیاد لایک می خورد و زیاد دیده می شود و ... .
حالا چرا باید زیاد دیده شود ،عقده ی دیده شدن ندارم،اما پیج اینستای من منبع درامدم بود. با تبلیغ گذاشتن درامدی هر چند اندک داشتم تا اینکه پیجم پرید. یعنی شب خوابیدم و روز که بیدار شدم couldnt refresh آمد و پیج را هم برد.
اولش ناراحت شدم و مرحله بعد با خودم فکر کردم آیا من آدم از اول شروع کردن هستم ؟و انتهایش رسید به چه کنمی که ضروری تر بود و آن فکر کردن به منبع در امدی جدید و فعلا جوابی بی پاسخ و چه کنمی که به چه کنم های دیگر اضافه شده است... .