راه از بیراه آشکار بود
راه روشن بود
اما آدم بیراهه را رفت
بیراهه هیجانی با خود داشت
که گویی
از سکوت راه کم می کرد
آدم گمان کرد
زندگی به بلندای شب یلداست
اما
عمر یلدا نیز یک شب بود...
به نام او...
وقتی یک عمل نادرست انجام می دهم ، زشتی آن عمل در من کمرنگ می شود و دفعه ی دیگر انجام آن راحت تر می شود و وای به روزی که آن کار زشت تبدیل به عادت شود...
آدمها با هم فرق دارند شاید یک نفر اراده کند و یک رفتار اشتباه خود را یکباره ترک کند، اما در مقابل یک نفر دیگر شاید هرگز حتی به خود زحمت ندهد که درباره ی رفتار نادرست و عمل خطایش فکر کند. کسی را می شناسم که وسواس شدید دارد به قدری که منجر به آزار خود و دیگران شده است اما وقتی می گویی رفتارت زشت است می گوید دست خودم نیست جزئی از وجودم شده است و با این نوع تفکر خود را از هرگونه اصلاح رفتارش آسوده می کند.
شاید آنان که یکباره عملی نادرست در خود را کنار می گذارند دارای اراده ای قوی باشند اما من جزء آن دسته نیستم... من قادر نیستم یکباره عادتی را ترک کنم اما این به این معنی نیست که عملی نادرست را مدام تکرار کنم... من با نام خدا شروع می کنم و قدم به قدم سعی در ترک عادتم می کنم گاهی در میانه ی راه دوباره راه به خطا می روم اما نامید نمی شوم و نمی گویم قادر به ترک عادتم نیستم در برابر خدا می نشینم و عذرخواهی می کنم و دوباره بلند می شوم و باز سعی می کنم... قدم به قدم جلو می روم و با هر قدم با خود می گویم یک قدم مانده ... توبه برای من اینچنین است... .