می گویند آب روشنی است،
آری راست می گویند آب روشنی است.
خواب رفتنت را دیده بودم،
می گویند خواب بد را به آب بگویید تعبیر نمی شود.
من خوابم را به آب گفته بودم،
پس چرا خواب رفتنت تعبیر شد؟
می گویند پشت سر مسافر آب بپاشید باز می گردد،
هنگام رفتنت باران تمام کوچه را شسته بود و اشک صورت مرا،
اما باز هم کاسه ای آب پاشیدم تا تو برگردی،
اما چرا رفتنت را بازگشتی نبود؟
می گویند آرزوهای دلتان را به آب بگویید،
من آرزوی آمدنت را به آب گفتم،
پس تو چرا نیامدی؟
آب روشنی است، راست می گویند.
خطا از دل من بود که تو را به روشنی آب دیده بود.
تو رفته ای
و
دل من
شده آن خانه ی
کهنه و تنها
ته آن کوچه ی بن بست
می گذرند از کوچه
آدمها اما
یادشان نیست
آن خانه ی قدیمی
از کی
خالی و تنها بود
دلتنگم
دلتنگ خاطرات ساخته با تو
که ناتمام ماند
دلتنگم
دلتنگ لحظه های بودن با تو
که تمام شد
اما ناتمام ماند
دلتنگم
دلتنگ جاهای رفته با تو
و جای خالی تو
دلتنگم
دلتنگ عطر حضور تو
و عطر تو که
دیگر هرگز
نخریدم
به اندازه یک نفس دلتنگم
به اندازه ی یک چای بعد از ظهر
به اندازه ی یک پیغام
که حتی اگر نوشته باشی
رفته ای
و دیگر نمی آیی
می خواهم
خوشبینانه
نگاه کنم
قاب عکس
کوچک بود
عکس دونفری مان
جا نمی شد
عکس خودت
را گذاشتی