(آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند)(حافظ)
من از نسل آدمم
گاهی من هم کم می آورم
دروغ چرا، کم آورده ام
گاهی آسمان هم با تمام عظمتش کم می آورد
وقتی آسمان هم دلش می گیرد، گریه می کند
دروغ چرا، کم آورده ام
گاهی دریا هم با همه ی وسعتش کم می آورد
گاهی دریا اگرچه دریاست اما خشمگین می شود
دروغ چرا، کم آورده ام
گاهی کوه هم با تمام بزرگیش کم می آورد
و برف را از شانه هایش می تکاند
دروغ چرا، کم آورده ام
گاهی رود هم با همه ی سکوتش کم می آورد
وقتی رود هم با همه ی سخاوتش طغیان می کند
سیل می شود و ویران می کند
دروغ چرا، کم آورده ام
گاهی زمین هم با همه ی آرامشش کم می آورد
گاهی زمین هم دلش می لرزد، زمین هم فرو می ریزد
دروغ چرا، کم آورده ام
وقتی آسمان، دریا، کوه، رود، زمین زیر بار امانتش کم می آورد،
من چگونه زیر بار امانتش کم نیاورم؟
دروغ چرا، کم آورده ام...