بوستان سعدی:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و زاری باری چراست؟
...
روزگار ما روزگار عجیبی است
چه کسی پروانه ها را دیده است؟
مدتهاست که پروانه ها از شهرها رفتند
آنها که ماندند شکار شدند، خشک شدند
قاب شدند و به دیوار آویختند
در روزگار ما، فقط شمعهایی هستند
که برای پروانه ها می سوزند
بی آنکه پروانه ای دیده باشند...