دین مساله ای که امروزه کم رنگ شده است. گویی دین چیز دست و پا گیری است که باید به کناری نهاده شود. اما دین امر مهم و اساسی است که نادیده گرفته می شود و گاه حتی انکار می شود. دین اساس زندگی است. دین دو کارکرد دارد: کارکرد فردی و اجتماعی.
رمان خرمگس نوشته ی لیلیان اتلین، داستان پسری است که به پدر مقدس اعتقادی عمیق دارد اما بر اساس حوادثی متوجه می شود که پدر مقدس، پدر نامشروع خود اوست و این موضوع چنان ضربه ای به او وارد می کند که در محراب مجسمه ی عیسی را می شکند و سر به طغیان می گذارد و در پایان پدر مقدس نامه ی اعدام پسر خود را امضا می کند. در اینجا کارکرد فردی دین را می توان به گونه ای مشاهده کرد. دین و باور پسر بر اساس اعتقاد به یک شخص شکل گرفته است و وقتی آن شخص به هر دلیل قداست خود را از دست می دهد دین برای او زیر سوال می رود. اما آیا واقعا دین باید بر اساس باور به فرد یا افرادی شکل بگیرد؟ آیا اعتقاد ما به خاطر افرادی است و اگر آن فرد یا افراد دچار اشتباه و خطا شوند کل دین باید متزلزل شود؟
در قرون وسطی مردان دینی به نام دین به مردم ظلم و ستم بسیار کردند نتیجه این شد که بعد از رنسانس دین به کناری نهاده شد و اعتقاد و باور مردم به دین از بین رفت و ثمره و نتیجه ی آن، غرب و زندگی غربی در شکل کنونی آن است. در اینجا دین کارکرد اجتماعی خود را از دست داد.
دنیای بزرگ ما بر مبنای تک تک افراد انسانی شکل گرفته است، اما هر یک از افراد انسان نیز برای خود دنیایی در درون خود دارد، برای ساختن دنیای بزرگ، باید تک تک افراد انسانی دنیای کوچک خود را بسازند. اما برای ساختن دنیاهای کوچک باید دید که دین برای هر یک از آنها چه معنایی دارد؟
فارغ از کارکردهای دین باید این نکته روشن شود که دین برای من نوعی چه مفهومی دارد؟ دین چه نقشی در زندگی من بازی می کند؟ نتایج باورهای دینی برای من چگونه است؟ آیا دین از من انسان بهتری می سازد یا نه؟ آیا دین زندگی بهتری به من می بخشد؟ دین و باورهای دینی آیا زندگی آرام و با انگیزه ای را برای من به ارمغان می آورد؟ وقتی دین به شکل یک باور و اعتقاد قلبی و عقلی برای من باشد و من براساس عقل دین را پذیرفته باشم دیگر با از بین رفتن قداست فردی باور من از بین نمی رود.
لوط نبی در جامعه ای زندگی می کرد که غیر از او و دخترانش( و نه همه ی خانواده اش) تمام جامعه ی او در فساد و تباهی فرو رفته بود. اگر باور دینی ظاهری باشد در چنین جامعه ای حتی لوط هم نمی توانست باور عمیقی داشته باشد. اگر باور لوط نبی بر مبنای اعتقاد قلبی و عقلی شکل نگرفته بود آیا او می توانست در چنان جامعه ای اعتقادی راسخ داشته باشد؟ ما همچنین می بینیم که بیشتر انبیا در محیط آلوده به فساد رشد کرده اند و در همان جامعه سعی در اصلاح جامعه ی خود داشته اند.
باور دینی در فرد باید چنان ریشه دوانده باشد که اگر تمام جهان هم در فساد فرو برود و دین به تمام معنا انکار شود اعتقاد من نوعی باید چنان محکم باشد گه باز هم باور و اعتقاد من زیر سوال نرود و ایمان به معنای حقیقی آن این است.