نمی خواهد اینطور نگاهم کنی، می دانم می خواهی بگویی دیر آمدم. تو می دانی از کی راه افتادم، نه، مقصودم این نیست که خانه ی تو سر راست نباشد، مقصد گم شده باشد، نه ، آدرس خانه ات خیلی هم سر راست است. من الفش را نگفته تو تا ی اش را می خوانی، می دانی می خواهم چه بگویم؟ تو خط به خط مرا بهتر از من می خوانی، تو مرا حفظی، من حرف نزده هم می دانی چه می خواهم بگویم. می دانم می دانی همه ی بهانه هایم را، همه ی عذر تراشیدن هایم را، همه ی اما و اگرهایم را، همه چیز را می دانی. از آن دفعه که خداحافظی کردم، رفتم که نروم که باشم اما رفتم و رفتم. از آن دفعه که به تو قولها دادم قولهایی که می دانی یادم رفت و بعضی هم یادم بود اما می دانی می خواهم بگویم نشد، اما خوب می دانی بهانه است دیگر، همان داستان اما و اگرهاست، همان داستانهای نشد است البته خودمانیم خودم هم می دانم می شد اما می گویم نشد که سر وجدانم را کلاه بگذارم، که دل سر خوشم را خوش کنم.
اما یک چیزهایی را راست می گویم، مثلا اینکه دلم نمی خواست از آن دفعه که رفتم بروم و تو را یادم برود، دلم نمی خواست تو بروی یک گوشه ی دنج زندگیم و همانجا بمانی و گاهی یادت کنم، دلم نمی خواست تو در جریان زندگیم کمرنگ شوی، حاشیه بشوی، خط بخوری اما شد دیگر. از آن دفعه ای که خداحافظی کردم زندگی افتاد روی دور تندش، حادثه ها پشت سر هم آمد، جریانها مثل سیل یکهویی راه افتاد، یکهویی همه چیز را شست و یکهویی ویرانم کرد، بعضی اتفاقها مثل زلزله آوار شد روی زندگیم و در همه ی اینها دلم می خواست دست تو پشتم باشد و بگویی من هستم، اما احساس کردم نیستی و البته می دانم فکرم اشتباه است، غلط است اما می شود دیگر، انگار یکی دم گوشت می خواند می بینی نیست، می بینی حالا که بهش احتیاج داری خبری ازش نیست و انگار تو دلت می خواهد باور کنی که نیست و انگار می خواهی باور کنی که فراموش شدی و نامید شوی و همه ی اینها دست به دست هم داد که یادم رفتی، نه اینکه کلا فراموش شوی ولی کمرنگ شدی.
خودت خوب می دانی، احتیاج به گفتن من نیست، تو در زندگی من کمرنگ شوی یا پر رنگ چیزی از تو کم نمی شود، تو چیزی از دست نمی دهی، کمرنگ شدن تو، به حاشیه رفتن تو دودی می شود و به چشم خودم می رود. خوت هم خوب می دانی همین که کمرنگ شدی پایم لغزید، بعضی راهها را غلط رفتم و سرم را به چه سنگ هایی که نکوبیدم و همین شد که آدرس خانه ات را فراموش کردم. حالا باز هم مرا به خانه ات خوانده ای، گفته ای باز هم مهمانی داری و باز هم خواسته ای من هم بیایم. هر چند دیر اما می آیم و اینبار باز هم قولها می دهم که یادم نرود که فراموشت نکنم و باز هم نمی دانم چه خواهد شد اما حالا که خوانده ایم می آیم... .