روزگار می گذرد
شب ها
با بالش اتاق به اتاق
کنج به کنج می چرخم
و صبح خسته تر
از شب بر می خیزم
...
روزها
بر سنگفرش پیاده روها
کفشهایم را کهنه می کنم