تردید در وجود من است، من زاده ی تردیدم.
از لحظه ی بودنم نه از لحظه ی شدنم، تردید نیز با من بود.
با هر قدم کودکیم، با هر گام جوانیم و حتی با گامهای لرزان سالخوردگیم تردید با من بود.
تردید نه در بیرون، بلکه در درونم بود، جزئی از من بود، جزئی از بودنم بود.
تردید غباری است که بر دل می نشیند.
تردید نیمه ای تاریک و نیمه ای روشنی است.
تکلیف با تاریکی روشن است، تکلیف با نور هم روشن است،
اما تردید نیمه تاریک است،
نه روشن است که بروی و نه تاریک است که بایستی،
ایستادن است میان رفتن و ماندن.
تردید نه جهل است و نه علم، دست و پا زدن است.
تردید تشویش است، دلهره است.
تا کی و تا کجا می توان در تردید ماند؟
تردید در ابتدای هر راه نرفته ای ایستاده است،
تردید در ابتدای راه، با هر گام تا انتهای راه با من است.
تردید همیشه هست، من با تردید بیشتر از خویشتنم آشنایم.
اما نمی شود تمام عمر با تردید زندگی کرد.
همیشه و همه جا نمی توان میان تردید و یقین معلق ماند،
باید انتخاب کرد، باید راه افتاد، باید رفت.
همیشه نمی توان میان شک و یقین دست و پا زد.
گاهی باید پا از دایره تردید بیرون گذاشت،
یا باید به انکار رسید یا با یقین بازگشت.