گاهی سنگ دل می شکند و گاهی دل سنگ می شود. گاهی نیز آنقدر سنگ دل می شکند که دل سنگ می شود. شاید بگویی میان سنگ و دل شباهتی نیست اما نه سنگ و دل با هم آشنایند. گاهی سنگ زنان چنان سنگ می زنند که دل سنگدل می شود. می دانم می خواهی بگویی دل شیشه است دل را چه به سنگ؟ اما سنگ که به دل می خورد، شیشه ی دل می شکند و آنقدر می شکند که همه ی شیشه ی دل ریز ریز فرو می ریزد و هیچ کس دلی را که شکسته است دوباره شیشه نمی اندازد بلکه از سنگ می سازد تا با هیچ سنگی دوباره نشکند. آری اگر دل سنگ می شود تقصیر از سنگهاست.
آنکه سنگ به دل می زند سنگدل است، آری شیشه شکستن سنگدلی می خواهد. سنگ باید بود تا سنگ برداشت و به شیشه ای زد. همه می دانند سنگ و شیشه از یک جنس نیستند، شیشه شکستنی است و سنگ می شکند. شیشه نازک است و سنگ سخت و در فلسفه می گویند جمع میان دو ضد محال است. پس چگونه دل سنگدل می شود یا چگونه شیشه سنگ می شود؟
دل نازک است نازکش می خواهد اما وقتی دل نازک به جای ناز، سنگ خورد از هر چه راستی و مهربانی است می ترسد. سنگ سرد است و نگاه سنگدل هم سرد است. اولش، آن اول اولش همه ی دلها شیشه بودند، می شد همه چیز را از پشت شیشه ها دید، اما یک سنگ و فقط یک سنگ... . گاهی کسی به عمد سنگی به شیشه ای می زند؛ یک خیانت، یک بازی با احساس، یک فریب، یک دروغ و... . و گاهی نه به عمد یک تمسخر، یک نگاه، یک سکوت، یک کلمه و ... و اینها شاید سنگ نباشند اما سنگریزه هایی هستند که با هر ضربه آنها شیشه ی دل ترک بر می دارد و همین سنگریزه ها بالاخره شیشه ای را می ریزند. شاید فکر کنیم ما سنگ به دست نمی گیریم اما آیا حواسمان به سنگ ریزها نیز هست، گاهی سنگ ریزه ها از سنگ ها خطرناکترند.