عجیب گرفته است، امروز دلم عجیب گرفته است، دل من کوچک است درست مثل خودم که در برابر دنیایی که در آن زندگی می کنم کوچکم. دلم کوچک است درست مثل خودم میان این همه آدمهایی که در این دنیای بزرگ زندگی می کنند. دلم کوچک است اما این دل کوچک من گاهی عجیب می گیرد، بی دلیل می گیرد، اما می گیرد.
دلم گرفته است به بزرگی دنیایی که در آن زندگی می کنم گرفته است، به عمق دریا، به عمق اقیانوس گرفته است. عجیب دلم گرفته است. دل کوچکم بزرگ و عمیق گرفته است. نه مثل آسمان بهار که یکهو می گیرد، یکهو با صدا می بارد و سپس آرام می گیرد و می درخشد؛ دلم مثل آسمان پاییز گرفته است. آسمان پاییز همیشه گرفته است بی بهانه گرفته است و بی صدا و نم نم همیشه می بارد.
دلم گرفته است، مثل همه ی آدمها که گاهی دلشان می گیرد. دلم بی دلیل گرفته است مثل همه ی آدمها که گاهی دلشان بی دلیل می گیرد. اما برای چه کسی مهم است که دل آدم ها بگیرد؟ اما برای چه کسی مهم است که آدم بی بهانه دلش گریه بخواهد، دلش یک راه رفتن بدون چتر، زیر نم نم باران بخواهد؟ دل آسمان که می گیرد برای آدمها مهم می شود، ماه که می گیرد برای آدمها مهم می شود، خورشید که می گیرد برای همه مهم می شود، اما برای چه کسی مهم است که دل آدم ها می گیرد؟ برای چه کسی مهم است که آدمها گاهی دچار دل گرفتگی می شوند مثل ماه گرفتگی، مثل خورشید گرفتگی، مثل مه گرفتگی و ... ؟ مثل ماه گرفتگی، مثل خورشید گرفتگی، دل گرفتگی هم تمام می شود، اما برای چه کسی مهم است که دل آدم ها گاهی می گیرد؟
دلم گرفته است، بی بهانه گرفته است اما بهانه دارد، مثل دل آذر که گرفته است و بهانه ی باران دارد. دل گرفته ام با دل گرفته ی آذر یگانه شده است. بغض چنگ زده است به دلم، مثلی بغضی که در دل آذر تلنبار شده است. چه یکرنگی عجیبی است این دل گرفتگی. دلم گرفته است، دلم عجیب گرفته است... .