حساب خویش را محاسبه می کنم، پیش از آنکه حسابم را محاسبه کنند، (اى بندگان خدا، خود را بسنجید، پیش از آنکه شما را بسنجند و از خود حساب بکشید، پیش از آنکه از شما حساب کشند و نفس بر آورید، پیش از آنکه گلویتان را بفشارند. سر فرود آورید، پیش از آنکه بزور به سر فرود آوردن وادارتان سازند خطبه 90 نهج البلاغه). دار و ندارم را مرور می کنم، سقف آسمانت، سقف خانه ام و پایپوش پاهایم وسیله ی رفتنم و چه سفرها کرده اند پاهایم، از زمین به عرش رسیده اند، به سجدگاه رسیده اند و ایستاده اند به خضوع در برابرت که مالک تمام هستی تویی.
اما خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام، در روزمرگیها و شلوغیهای زمین، در فریاد صداها، در بوق ماشینها، در هیاهوی خبرها. خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام در تماشای زرق و برق شهرها و چراغهای و روشناییهای دروغینش ... . خدای دل، دلم را گاه گاهی جا گذاشته ام در نیمکتی، غم و درد را با خود برداشته و برده ام و دلم را جا گذاشته ام و یادم رفته است که درد و اندوه، داشتن ها و نداشتن ها همه دروغ است و حقیقت تویی و آنچه که به تو ختم می شود. راه آمده ام را نگاه می کنم، راه طولانی آمده ام، از خستگیهایم می دانم راهم طولانی بود ولی نگاه که می کنم گذر زمان مثل گذشتن آب است در بستر رود و چقدر درست گفت که زود دیر می شود. خدای دل، نمی دانم کی و چگونه به آخر این راه می رسم اما می دانم که آن روز و آن لحظه خواهد رسید. خدای دل، اگر گاه گاهی دلم را گم کرده ام، گاه گاهی دلم را جایی جا گذاشته ام تو ببخش که تو خدای دلهایی.