سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   مدتها بود که می دانست اما انکار می کرد. نه آنکه او نخواهد اما دلش می خواست که رفتنش را انکار کند، درست مثل وقتی که عاشق شدنش را انکار می کرد. گاهی پذیرفتن سخت است، اما سخت تر از پذیرفتن گفتن است. گاهی نمی شود گفت، نه آنکه گوشی نباشد که بشنود، نه، گاهی گفتن سخت است. بعضی حرفها را می شود گفت، بعضی ها حرفها را می شود فهمید اما بعضی حرفها هم گفتنش سخت است هم شنیدنش. هر چقدر هم با کسی صمیمی باشی، هر چقدر هم با کسی راحت باشی باز هم بعضی حرفها خاصند.

  دیگر جایی برای انکار نمانده بود، حقیقت مقابل چشمانش ایستاده بود. اشک از چشمانش سرازیر می شد. تا وقتی انکار می کرد، انکار بغضی بود در گلویش، اما همان لحظه که پذیرفته بود اشک امانش نمی داد. او که دنبال چاره نبود دیگر کار از کار شده بود. او فقط می خواست حرف بزند. می خواست با کسی درد دل کند اما به چه کسی می توانست بگوید؟ او که از اول همه چیز را پنهان کرده بود حالا که دیگر به آخر ماجرا رسیده بود به چه کسی می توانست بگوید؟ انگار این درد را فقط برای قامت او دوخته بودند. بیشتر از حقیقت، حماقت دلش را می سوزاند. چرا دلش سریده بود که حالا تکه های شکسته ی دلش را با تکه های خرد شده ی غرورش بخواهد جمع کند؟ اگر دلش را میان دستانش محکم گرفته بود... اگر جلوی چشمانش را همان لحظه ی اول گرفته بود... اگر به احساسش پا نداده بود... اگر خیال نبافته بود... اگر رویا ندیده بود... اگر... می توانست برای تمام عمرش اگرها را بشمارد، اما مگر اگرها درمان دردش می شدند؟

   چشمانش در تنهایی سردش چرخید تا در نگاه آشنایی خشکید. او با چهره ای از جنس دردش و نگاهی از جنس تنهاییش به او زل زده بود، او از توی آیینه نگاهش می کرد. سکوت لبانش را شکست. می دانست که او می داند اما می گفت تا سبک شود، شاید به سبکی یک پر. شبنم اشک در گل چشمانش نشست. و گفت از گفتنیها و نگفتنیها. و گفت حجم تنهاییش را و درد سینه اش را و گفت عشق روز اول و شکست روز آخرش را.

   بغضش ترکید، باران اشک گونه های تکیده و پژمرده اش را تر کرد، چشمانش بارید تا زمانی که آسمان ابری دلش آرام گرفت. به خودش که آمد شب چادر گلدارش را به آسمان کشیده بود. او لبخند زد نگاه آشنای آیینه هم به او خندید. شاید حجم درد سینه اش کم نشده بود اما او حرف زده بود، او از دردش با یکی گفته بود، بدون آنکه نگران شماتت کسی باشد، بدون آنکه کسی سرزنشش کرده باشد. او دیگر سبک شده بود، سبک مثل پر.

 




لیلا ::: چهارشنبه 98/4/19::: ساعت 11:23 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 315
کل بازدید :346542
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<