نمی دانم من متفاوت فکر می کنم یا خیل عظیمی مثل من هستند؟ مثلا به نظر من عدالت فرق دارد، اصلا معنای متفاوتی از آنچه که در این دنیا می بینم، دارد. اولین بار که داستان بینوایان را خواندم و بارها که فیلم و کارتونش را دیدم همیشه فکر می کنم خب درست که ژان والژان گرسنه بود و نانی دزدید اما چرا کسی به نانوا توجهی نمی کند، شاید آن نان هم تنها دارایی آن نانوا بود، شاید آن نانوا با آن نان مایحتاج خانه اش را تامین می کرد. دزدیدن از یک پولدار یک چیز است و دزدی از یکی مثل خودت یک چیز دیگر. مثل همین کسانی که کیف قاپ هستند یا گوشی می دزدند، به این فکر نمی کنند که گوشی خریدن در این زمانه خودش برای کسی خیلی ست و نمی شود به این راحتی گوشی خرید، یا مثلا موتور کسی را می دزدند که خودش به موتورش احتیاج دارد، اصلا اگر صاحب موتور پول داشت به جای موتور ماشین می خرید. بیشتر دزدیها از کسانی می شود که دارای وضعیت متوسطی هستند و برای این قشر و با این همه گرانی دزدی برایشان سنگین تمام می شود. دزد احتیاج دارد، اما آن کسی که از او دزدی می شود آیا پولدار است یا وضعیت بهتری از دزد دارد؟ درست مثل داستان بینوایان، در داستان بینوایان عدالت چگونه باید تعریف شود، مردی به خاطر گرسنگی نانی می دزد و نانوایی که شاید خودش به نانش احتیاج دارد. هیچوقت عدالت اجرا نمی شود، در این دنیا هرچقدر هم که سعی کنیم عدالت اجرا شود باز هم نمی شود.
یا مثال دیگری بزنم، کسی صاحب ماشین خارجی لوکس میلیاردی باشد و بزند یکی را بکشد، دیه یک نفر به نرخ روز 270 میلیون و در ماههای حرام 360 میلیون تومان است(سایت تابناک)، برای صاحب ماشین میلیاردی، میلیون می شود پول توجیبی بچه اش، و قضیه را معکوس در نظر بگیریم کارگری که حقوق مصوبش یک و نیم میلیون است(سایت تابناک) ناخواسته خسارت عمده ای به ماشین لوکس میلیاردی یکی وارد کند، اگر قلب، دو کلیه، ریه، جفت قرینه های چشمانش، کبد و شش و هر عضوی که می شود فروخت را بفروشد باز نمی تواند خسارت چنان ماشینی را تقبل کند. و به اینجای خیالهایم که می رسم دلم درد می گیرد که ارزش و قیمت یک آدم از یک وسیله کمتر است. عدالت این است که ارزش انسان با هیچ چیزی برابری نکند اما عدالت با زندگی این دنیا همخوانی ندارد. عدالت گمشده ی تاریخ است، در طول تاریخ عدالت گمشده ای ست که هر چه آگهی دادند و هر چه دنبالش گشتند نیافتند. افلاطون یکی از هزاران کسی بود که به دنبال عدالت می گشت، او از چهار فضیلت نام می برد که مهمترین آنها عدالت بود. به اینجای خیالهایم که می رسم دلم می خواهد حافظه ی یک ماهی را داشتم تا می توانستم کمی در فراموشی بخوابم.