عشق جنون و عاشق مجنون است. مجنون که باشی فقط لیلا را می بینی. همه جا اوست، برای لحظه ای دیدنش حتی از دور آوارگی را به جان می خری. هر گاه لیلایی را صدا کنند تو ناخودآگاه برمی گردی و لیلایت را جستجو می کنی. برای تو تمام دنیا و همه ی زندگی لیلاست. پشت پلک چشمانت لیلا نشسته است، قلبت به یاد او می زند و نفست به خاطر او می رود و می آید. آری عشق جنون است. می گویند عشق از عشقه می آید و عشقه گیاهی است که به دور گیاهان دیگر می پیچد و بالا می رود، آنها را نابود می کند تا خود رشد کند.
آری آن کس که عاشق شد زندگیش را باخت، منصور برای او مرد، سهروردی او را همه نور دید و در نور او محو شد و این ابتدای داستان عشق است. ابراهیم خلیل برای او عزیزترینش را به قربانگاه برد و حسین(ع) برای او همه ی عزیزانش، همه ی وجودش را قربانی کرد.
کمترین کار مجنون برای لیلا گذشتن از همه ی ثروت است و مجنون گرانبهاتر از جان چه دارد که برای لیلا فدا کند. مجنونها برای لیلا جانها داده اند. مجنون که باشی برای دل لیلا کارها می کنی، فرهاد می شوی، کوه می کنی. فرهاد تیشه را بر کوه نمی زد؛ بلکه با هر ضربه بر وجود خود تیشه می زد. فرهاد کوه را نمی برید، نفس خود را می برید. مجنون که باشی چه یکبار و چه صد بار زندگی کنی برای او زنده ای و باز برای اوست که می میری. حتی دمی از زندگی برای او، نفس کشیدن برای او، مردن برای او پشیمان نمی شوی. عاشق عقل نمی شناسد، عاشق منطق نمی داند. آنچه در مجنون حکومت می کند دل است و دل همه در گرو لیلاست. مجنون همه لیلاست.