فصل، فصل پرواز قاصدکهاست. دلم می خواهد باور کنم که قاصدکها از سوی تو می آیند، دلم می خواهد باور کنم که قاصدکها، قاصد تو هستند. هر قاصدکی که به سویم می آید، آن را نشانه ای از تو می بینم، با خود فکر می کنم که شاید دست بخشنده ی تو آن را نوازش کرده باشد، نفس نسیم مهربانیت آن را بوییده باشد، شاید از سر لطف نگاهی به آن کرده باشی. تمام سلامهایم، تمام دلتنگیهایم، تمام خستگیهایم، تمام پشیمانی هایم را به قاصدکها می سپارم تا حال دل زارم را به تو برسانند.
با قاصدکها رازها گفته ام، حرفها گفته ام، نگفته ها را گفته ام، (گفتی هر که توبه کند بدیهایش را از او پاک می کنی، و باغهایی که از زیر درختانش نهرها جاری است به او می بخشی)( برداشتی از آیه 8 تحریم). به قاصدکها گفتم من باغ نمی خواهم، من باغ که سهل است من بی تو هیچ نمی خواهم، من باغی که بوی تو را ندهد نمی خواهم.
به قاصدکها گفتم باران شدم و باریدم، گفتم دل خشکیده ام را از آب چشمه های چشمم سیراب کرده ام، گفتم در باغ دلم گل مهر تو را کاشته ام. من به قاصدکها گفتنی ها را گفته ام. من بعد از این هم با همه ی قاصدکها از تو خواهم گفت. فصل، فصل پرواز قاصدکهاست.