از یک سلام و علیک ساده شروع می کنی. پله به پله، مرتبه به مرتبه، ذره به ذره جلو می روی. به حرفهای ساده می رسی، به آشنایی های کوچک، به از خودت گفتن و از خودش گفتن های ریز می رسی و بعد جلوتر و جلوتر می روی. شبیه همان اهلی کردن روباه است در شازده کوچولو. عادت می کنی، عادت می دهی، عادت می شود تکرار و تکرار به علاقه و علاقه شاید به دوست داشتن می رسد. یک روز می بینی عادت کرده ای به حضورش و عادت داده ای به حضورت. کم کم و نم نم جدی می شود برایت و جدی تر می شوی برایش. اینجا دیگر یک بودن ساده نیستی برایش، یک دوست ساده، یک رابطه ساده، یک علاقه ی ساده نیست، یک وابستگی ست، آن هم از نوع عاطفیش. دیگر حضورت بی معنا نیست، بودنت ضروری شده برایش. تو خود را کنار می کشی اما او فروتر می رود. تو عقب تر می نشینی او جلوتر می آید. تو دور خودت حصار می کشی او حصارهای دور خودش را می شکند، تو کمتر می کنی رابطه را او بیشتر پی تو می آید. این همان اهلی شدن شازده کوچولوست باید گفت او اهلی شده است. او قلبش را آورده برای تو، او دل به دلت داده است، او به تو اعتماد کرده است، تو را باور کرده است.
شاید علاقه ی جدی نمی خواستی، شاید یک دوستی ساده می خواستی و حال می خواهی بروی، می خواهی کنار بکشی و این مثل کشیدن چهارپایه است از زیر پای کسی، مثل خراب کردن دیوار است در حالی که او روی دیوار ایستاده است. دیوار را خراب می کنی و فکر می کنی درسترین کار است که بروی و کنار بکشی تا او هم برود و کنار بکشد اما چنین نمی شود. دیوار خراب می شود او معلق میان هواست و در آن حال در بهوتی عظیم است و بعد افتادن است، آسیب دیدن است، شکستن است، خورد شدن است، له شدن است. مثل این است که زیر آوار مانده باشد و بعد شکستنی ست که صدایش را فقط خودش می شنود و او کسی ست که دیگر آن کس قبلی نیست، او باورهایش رفته، او اعتمادش را از دست داده، او احساسش را باخته، او قلبش شکسته است و این آغاز داستان اوست.
نمی دانم چرا روی دلها ننوشته اند شکستنی ست با احتیاط حمل کنید؟ تا وقتی کسی دلی را در میان دستانش گرفت به هیچی، به هوسی، به بازی آن را نشکند. گمان می کنیم که صدای شکستن دل را نمی شنویم اما چینین نیست صدای شکستن دل از هر صدایی بلندتر است وقتی که اشکی می شود و روی گونه ای می ریزد. مواظب قلبهای در دستمان باشیم... .