این روزها آدمها عجیب شده اند. علایق و سلایقشان متفاوت شده است. کاکتوس ها گلهای عجیبی هستند. اصلا وقتی به کاکتوس گل می گویم یک جوری می شوم، کاکتوس ها به هر چیزی شبیه هستند مگر گل بودن. این روزها کاکتوس ها گلهای محبوبی شده اند. کاکتوس ها را با آن همه خار دوست دارند، نه اینکه کاکتوس ها بد باشند میان این همه گل محبوب شدن کاکتوس عجیب است. این همه گل بی خار، گل زیبا، گل خوشبو آن وقت کاکتوس، شاه گلها شده و در صدر نشسته است، عجیب است دیگر؟
آدمها عجیب شده اند مثل کاکتوس ها. آدمها غیر از خودشان، نیازشان، آرزوهایشان و راههای رسیدن به خواسته هایشان چیز دیگری نمی بینند. آدمها هر راهی را برای رسیدن به آرزوهایشان می روند حتی اگر راهشان، رسمشان، کارشان خاری شود و به دست و پا که سهل است خاری شود و در دل دیگری برود. دیگران را نردبانی فرض می کنند که باید از آنها بالا بروند تا ستاره ی خوشبختی خود را بچینند. گویی خودشان تنها و تنها در دنیا زندگی می کنند و تنها ساکن زمین هستند و دنیا تنها حق آنهاست.
گویی مرکز عالمند و عالم برگرد آنها می چرخد. برای داشتن اندک خوشی دنیا تمام سرمایه ی وجودشان را به حراج می گذارند و بعد خیال می کنند به بزرگی رسیده اند و به آنها که در ثروت و مقام همپایه ی آنها نیستند فخر می فروشند و از بالا به آدمها نگاه می کنند. از آدمهایی که کاکتوس ها را شاه گلها کرده اند چه توقع که گلهای خوشبو را فراموش نکنند؟ چه توقع که گلهای دیگر را از بین نبرند و جایشان کاکتوس نکارند. نمی دانم دل آدمها، زبانها آدمها، رفتار آدمها، کار آدمها هم انگار مثل کاکتوسها شده است، شاید همین شباهت است که موجب علاقه هم شده است. نمی دانم شاید شباهت علاقه بیاورد. آدمها عجیب شده اند، خیلی عجیب!!!!!