یک عمر انتظار بکشی، یک عمر چشم به راه باشی، یک عمر لحظه ها را بشماری، یک عمر منتظر باشی، یک عمر ... . یک عمر زیاد است آن هم وقتی که انتظار را مزه کرده باشی، انتظار را ذره ذره چشیده باشی. اگر با انتظار بزرگ شده باشی، با انتظار زندگی کرده باشی، با انتظار انتظار کشیده باشی، می دانی انتظار درد است.
انتظار مثل یک شب زمستانی می ماند که پنجره ی همه ی خانه ها بسته است، که کوچه ها و خیابانها خلوت است و هیچ صدایی از جایی نمی آید و در چنین شبی بی خواب شده باشی، گذر ثانیه ها را با همه ی وجودت لمس کنی، لحظه ها چنان کشدار می شود که با خود فکر می کنی که این ظلمت، که این شب را پایانی نیست.
اما می چسبد، زندگی بعد از عمری انتظار می چسبد، دیدار بعد از یک انتظار می چسبد. نگاه گره خورده در نگاه بعد از انتظار می چسبد، طلوع خورشید بعد از یک شب بی خوابی می چسبد، صدا بعد از یک سکوت طولانی می چسبد. شیرینی دیدار بعد از یک انتظار تلخ می چسبد. اگر بیاید، اگر بعد از این همه انتظار بیاید، انتظار هم می چسبد... .