سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


    بچه بودم مادربزرگم قصه ی پیامبران و امامان را که می گفت، آخرش می گفت آنها نور بودند، با ما فرق داشتند و من در دنیای کودکی فکر می کردم حتما هم نور بودند که تحمل داشتند و آن هم رنج کشیدند، حالا هم باور دارم آنها نور بودند، اما نور آنها از ایمانش به خدا و صبرشان در برابر مصائب بود. آنها هم انسان بودند ( رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم؛ تا آیات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاک کند؛ و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد؛ و آنچه را نمی‌دانستید، به شما یاد دهد. بقره، 151) مثل من، درد را می شناختند، رنج را می فهمیدند، غم را احساس می کردند. نمی دانم یوسف ته چاه گریه کرد یا نه، من بودم گریه می کردم، با همه ی وجودم گریه می کردم، باور داشتم خدا در ته چاه هم هست، اما باز هم دلم می گرفت گریه می کردم، یونس را هم نمی دانم، اما من در شکم ماهی گریه می کردم، یک دل سیر گریه می کردم، با همه ی اینکه می دانستم خدا در شکم ماهی هم با من است اما باز هم برای دل ابرناکم گریه می کردم. ایوب را نمی دانم اما من با همه ی باورم به خدا گاهی برای دردهایم گریه می کردم، اصلا مگر یعقوب نبود که در فراق یوسفش آنقدر گریست که بیناییش را از دست داد، شاید یوسف هم ته چاه گریه کرد، شاید یونس هم در شکم ماهی گریه کرد. نمیدانم شاید تفاوتها همین جور جاها مشخص می شود، من به خدا باور دارم اما دلم که می گیرد، وقتی بغض درد گلویم را می فشارد نمی توانم که گریه نکنم. 

    مگر می شود انسان باش و نترسی، مگر می شود دلشوره نداشته باشی، مگر می شود انسان باشی و اضطراب را تجربه نکرده باشی؟ ابراهیم را در هنگام انداختنش در آتش نمی دانم اما من می ترسیدم، هر چند ترسم شاید از باورم به خدا کم نمی کرد اما می ترسیدم، شاید برای خدا می ایستادم اما می ترسیدم، نمی دانم طاقتم تا کجا بود اما حتما می ترسیدم، زخم زبانها همه را می آزارد مگر زکریا نبود که زخم زبانها شنید و حرفهایش را به محراب برد؟ همه ی انسانها در ترس، رنج و غم و اندوه و همه ی احساسهای انسانی برابرند، آنچه انسانها را متمایز می کند برخورد آدمها در برابر دردها و رنجهاست. خدایا اگر گاهی می ترسم و گریه می کنم، گاهی کم می آورم و گریه می کنم، گاهی درد می کشم و گریه می کنم برای این نیست که تو را باور ندارم یا تو را برای دردهایم کم می بینم، نه فقط برای این است که شانه های من برای کشیدن دردها کمی نحیفند، گریه می کنم که بار شانه هایم را سبک کنم.

 




لیلا ::: دوشنبه 98/5/7::: ساعت 11:59 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 166
بازدید دیروز: 122
کل بازدید :346318
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<