من و پنجره سالهاست به انتظار نشسته ایم.
سالهاست چشمهای پنجره همراه چشمهای من به تماشا نشسته اند.
آمدی،
آمدنت را من و پنجره در سکوت به تماشا نشستیم،
آسمان اشک شوق ریخت،
درختها شکوفه دادند،
غنچه ها گل کردند،
گنجشکها سرود خواندند.
رفتی،
رفتنت را من و پنجره در سکوت به تماشا نشستیم.
آسمان دلش سوخت، بغض کرد، گریه کرد
درخت غصه خورد، زرد شد، بیمار شد
گلها یخ زدند
و گنجشکها دیگر نخواندند
تو رفته ای
کوچه خلوت
خانه غمگین
دل دلتنگ
اما من و پنجره هنوز در سکوت به تماشا نشسته ایم.