گاهی بعضی چیزها آنقدر عادی شده اند که از کنارشان به سادگی می گذریم اما با تلنگری کوچک به خود می آییم و می بینیم آنچه به ظاهر ساده و عادی می آمد چقدر پیچیده و بزرگ است. رمان کوری اثر روژه ساراماگو را خوانده اید؟ اگر نخوانده اید یکبار بخوانید. ساراماگو برای هیچ یک از شخصیتهای رمانش اسم انتخاب نکرده است اما داستان چنان است که به راحتی می توان با آن ارتباط برقرار کرد. داستان درباره ی شیوع یک بیماری است، بیماری کوری. تمام آدمها بیناییشان را از دست می دهند به جز یک زن و او شاهد و بیننده ی تمام چیزهاست. او تماشاگر نابود شدن تمدن و ارزشهاست. وقتی چشم نبیند تمام امکانات مادی به چه دردی می خورد؟ وقتی چشم نبیند انسان نه قادر به تمییز کردن خود است و نه حتی قادر به دفن کردن مردگانش و نه حتی قادر به زیستن. داستان به انسان یادآوری می کند که اتفاقی به ظاهر ساده چگونه انسان را و تمدن و ارزشهایش را به نابودی می کشاند.
در قران به دو نعمت بینایی و شنوایی بسیار تاکید شده است. به من خبر دهید اگر خداوند گوش و چشمهایتان را بگیرد و به دلهایتان مهر نهد چه کسی قادر است آنها را به شما بازگرداند(انعام، 46). چه کسی مالک و خالق چشمها و گوشهاست(یونس، 31). انسان با دیدن و شنیدن است که می آموزد و به دیگران یاد می دهد. انسان با دیدن است که تمدن می سازد و حال اگر این دو نعمت نبود انسانها همچنان در همان حالت ابتدایی می زیستند.
چرا گاهی چیزهای بی ارزش را می بینیم و برای داشتن آنها وقت و سرمایه و عمر خود را به هدر می دهیم اماچیزهای با ارزش زندگیمان را که خدا بی هیچ منتی به ما بخشیده است را نمی بینیم و برای داشتن آنها سپاسگزار نیستیم. گنجهای بزرگی در اختیار داریم اما نمی بینیم و برای آنچه نداریم ناسپاسیم. نداشته ها هم رنج آور است اما لحظه ای بیندیشیم اگر چشمی برای دیدن نداشتیم، اگر دنیایمان تاریک بود و هیبچ نمی دیدیم یا اگر گوشی برای شنیدن نداشتیم و دنیایمان پر از سکوت بود چه می کردیم؟ نمی گویم نداشته هایمان را نبینیم اما گاهی برای داشته هایمان نیز خدا را شکرگذار باشیم.