آقا جان یوسف بودن را نمی دانم اما طعم یعقوب بودن را چشیده ام. انتظار طعم تلخی دارد، بخصوص اگر مژده ی دیدار نباشد. انتظار را می فهمم. چشم به راه ماندن را، امید دیدار را می شناسم. چندی است که نیامدی؟ سالها، روزها از شماره گذشته است؟ چند یعقوب به انتظار آمدنت نشسته اند؟ زندگی کرده اند؟ به انتظار تو مانده اند؟ و در انتظار رفته اند؟ چند یعقوب در انتظار تو گریسته اند؟ چشم های چند یعقوب به راه آمدنت خیره مانده است؟ چند دیده در فراق تو بی سو شده است؟
یوسف زهرا یعقوب ها در انتظار تو زیسته اند، در فراق تو مانده اند. قرنهاست که یعقوب ها چشم به راه تواند. کنعانیان آمدنت را باور ندارند، فقط یعقوب ها در انتظارند. یوسف زهرا انتظار به درازا کشیده است. دیگر نه نور چشمی برای یعقوب ها مانده، نه طاقتی برای فراق و نه توانی برای انتظار. بازگرد پیش از آنکه کنعانیان تو را فراموش کنند، پیش از آنکه یعقوب ها در انتظار تو بمیرند.