باغ بزرگی بود
رنگ در رنگ گل
سبز در سبز درخت
در گوشه ای اما
لاله ای پژمرده بود
برای اولین بار
تشنگی را فهمیده بود
آسمان آبی و هوا گرم
امید به بارانی نبود
فصل گرم و باران!!
کاش آسمان ابری شود
باران ببارد
کاش از راه قاصدکی برسد
خبر به باغبان برد
این گمانم آرزوی لاله بود
باغبان فراموش کرده است؟
یا گل دیگری کاشته است؟
این فکر و خیال لاله بود
نکند باران نبارد
نکند باغبان این سوی باغ هرگز نیاید
این ترسهای لاله بود
لاله خواب دیده
آب نوشیده
اما سراب دیده
از تشنگی خشکیده بود