باز شب شد، باز هوای احساسم گرفته است، باز دلم ابری، باز چشمانم بارانی ست. باز من و دل و دلتنگی و شب، باز تو و سکوت. باز شب و خرابه ی جانم، باز شب و شکسته های دلم، باز شب و شیشه باران زده ی چشمانم. یک شهر در خواب و من و حرفهایم، تو و تنهایی و خلوتهایم.
باز شب شد، دلم مثل هر شب خوان سفره اش را پهن کرده است به ایوان آسمانت، ماه از غصه ها، دلتنگیها، دردهای گفته ی هر شبم لاغر شد، ماه گریه کرد و ستاره های اشک از چشمانش به آسمان شب ریخت. نمی بینی امشب چه ستاره باران است.
باز شب شد، یاس توی باغ امشب شکوفه های دلش همه گل کرده است، بوی یاس پیچیده در بوی گل سرخ کنار شمعدانی ها زیر درخت سیب نشسته ام به انتظار. امشب اینجا بوی بهشت می دهد، دمی بیا همنشین دل من باش امشب، امشب (ابرهای همه عالم در دلم می گریند).
کاش امشب باران می آمد، مثل آن شب در بهار که ابرها گرفته، من بغض کرده بودم، باران گریه می کرد و من می گریستم. زیر باران گریه حال دیگری دارد، من و باران همدردیم، من و باران حال هم را می فهمیم. اما دل من امشب تنهاست، چشم من امشب تنهاست، جای باران خالی من امشب تنهام.
در تمام خاطره های تنهاییم تو حضورت پر رنگ است، تو بودنت همیشگی است. باز شب شد، کوله بارم پر حرف، پر بغض، پر اشک است. امشب اینجا گوشه ی دنج فلک، تو دمی همنشین دل من باش. دل من امشب باز تنهاست.