تنهایی را همه بی کسی می دانند، یا مجنونی که لیلایش رفته است، اما تنهایی فقط به معنی نداشتن کسی نیست، به معنی مجنون بی لیلا، فرهاد بدون شیرین نیست. گاهی میان جمعی اما باز تنهایی. وقتی یک دنیا حرف روی دلت تلنبار می شود اما نمیتوانی به کسی بگویی یعنی تنهایی. وقتی دردی به جانت می افتد که کسی حتی درد کشیدنت را نمی داند یعنی تنهایی، نه اینکه نخواهی بگویی، نمی توانی. وقتی همه در پی زندگی آرام خودشان هستند و تو آن میان در رنجی اما کسی رنج تو را نمی فهمد یعنی تنهایی. وقتی میان یک جمع همه می خندند و تو تظاهر می کنی که می خندی اما قلبت سنگین است یعنی تنهایی. وقتی نگاه می کنی به چشمهایی که می خندند و اشکی که پشت پلکهایت پنهان می کنی که مبادا راز دلت آشکار شود یعنی تنهایی. آری، گاهی میان یک جمع تنهایی.
وقتی دلت خون است اما میان جمعی نشسته ای که ته دلشان شادی است یعنی تنهایی. وقتی که درد روی درد می کشی اما کسی نمی داند یعنی تنهایی. عذاب بزرگی است وقتی دلت تنهاست و می خواهی تنها باشی اما مجبوری میان یک جمع بنشینی. چقدر سخت است که بخواهی به یک جمع بگویی هوای دلت گرفته است، آسمان چشمانت بارانی است و تو کمی تنهایی می خواهی. میان یک جمع باشی اما فقط خودت باشی و خودت و کسی شبیه تو نباشد یعنی اوج تنهایی. یک روز تعطیل باشد، همه خانواده و دوستان جمع باشند، همه بگویند بخندند و تو به تلخی به خنده هایشان لبخند بزنی یعنی تنهایی. تنهایی به نداشتن کسی نیست، تنهایی به نداشتن نیست، گاهی میان یک جمع تنهایی.