گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم بعد از این سر به زیر می اندازم تا چشمهایم تو را فراموش کنند، آخر می گویند محبت در چشم است، آری من بعد از این چشم هایم را می بندم، تصویر را تو از چشم هایم می گیرم، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم با جاده ها قهرم و قدم در راه رسیدن به تو نخواهم گذاشت، برای دیدنت قدمی بر نخواهم داشت، بعد از این بی تاب دیدنت نخواهم شد، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم بعد از این شبها چشم به ماه نمی دوزم، ابرهای غم را در سینه ام نمی کارم، باران دلتنگی را به چشمهایم راه نمی دهم، مثل خشکسالی می شوم، بی ابر، بی باران، بی دلتنگی، بی انتظار، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم بعد از این برایت از دلتنگی نخواهم گفت، شعر دیدار نخواهم خواند، بعد از این قلم را می شکنم، کاغذ را پاره می کنم، دستهایم را در جیبم می گذارم تا دیگر برای نوشتن از تو و برای تو پیش نروند، قلم برندارند، کاغذ را از دلتنگی، از دوستت دارم سیاه نکنند، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم بعد از این انتظار را به چله نمی نشینم، چشم هایم را به راه نمی دوزم، پنجره را خسته نمی کنم، کوچه را قدم نمی زنم، زیر باران نمی ایستم، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم همپای پرندگان مهاجر می شوم، از این دیار می روم، دلم را هم با خودم می برم، چشمهایم را هم، دلتنگیهایم را جا می گذارم، انتظار را هم، خودم را می برم، بی هیچ نشانی از تو، گفتم من بعد از این دوستت نخواهم داشت دیگر.
گفتم من بعد از این ...
گفتم اما باد بوی یپراهنت را آورد و دیدم تو هنوز جان منی و در جان منی و هنوز هم دوستت دارم... .