به زخمهای پای کودکی، به پاهای آبله بسته ی کوچکی فکر می کنم که از کربلا تا شام رفت. شده است که دنیا یکهو بر سرتان آوار شود، دنیا یک روزه بر سر کودکان کربلا آوار شد.
کودک سه ساله می داند جنگ یعنی چه؟ کودک سه ساله می داند دشمنی یعنی چه؟ می داند دشمنی برای چیست؟ قهر و آشتی کودکان به ساعتی بند است، کودک معنی دشمن را می داند؟ کودک سه ساله می داند چرا باید عزیزانش کشته شوند؟ می داند چرا خیمه ها را آتش زدند؟ می داند چرا گوشواره هایش را به یغما بردند؟ کودک سه ساله می داند اسیر یعنی چه؟ می داند پای برهنه و زنجیر یعنی چه؟
کودکی که تا دیروز عزیز خانه ی خویش بود امروز خاک نشین خرابه هاست، اما می داند چرا؟ به هر گوشه ی کربلا که نگاه می کنی، به هر طرفش که فکر می کنی می بینی نمی توانی که گریه نکنی، نمی توانی که بی تفاوت باشی. شاید هزاران هزار کودک در طول تاریخ جنگها دیده اند، بی گناه کشته شده اند اما کربلا چیز دیگری است... . کربلا کرب و بلاست... .