آنجا که فکر می کنی آخر خط است، شاید اول خط هم باشد. شاید آنجا که تو به عنوان آخر خط پیدا می شوی تازه یکی به عنوان اول خط سوار می شود. زندگی هم همین جوری ست. با خودم می گویم آخر خط است دیگر از این بدتر نمی شود، دیگر امکان ندارد، دیگر ممکن نیست. البته فقط من نیستم همه همین طوریم به یک جایی در زندگی می رسیم که می گوییم دیگر اینجا آخر خط بدبختی ست، آخر سیاهی ست بیشتر از این ممکن نیست، اما هست، به وضوح و عیان می بینیم که هست، بدتر از این هم ممکن است.
نمی دانم چرا جدیدا این ضرب المثل ها و حرفهای آدمهای قدیمی یک جورهایی دروغ شده اند، دیگر درست از آب در نمی آیند. مثلا می گویند به تار مو می رسد ولی پاره نمی شود، دل من یادم نیست چند بار به مو رسیده و پاره هم شده است اما آب از آب تکان نخورده و به خودم گفته ام لابد اینجا دیگر آخر خط است و دیگر بیشتر از این امکان ندارد اما فردایش، چنان بدترش را تجربه کرده ام که دیگر کار از مو و پاره و آخر خط هم گذشته است و تازه یاد گرفته ام آنجا که آخر خط است اول خط هم هست.
زندگی یادم داده است که دنیا خط صاف نیست که روی آن راه بروی و همه چیز یکبار اتفاق بیفتد، دنیا و زندگیش چرخه هست و همه چیز در این چرخه می چرخد، نمی توانی بگویی چون امروز زمین خورده ام خط را رد کرده ام و فردا زمین نخواهم خورد، نه زمین گرد است تا وقتی یاد نگیری سفت روی زمین بایستی با هر قدمت زمین خواهی خورد، عین چرخ و فلک می ماند تا وقتی یاد نگیری محکم سر جایت بنشینی ممکن است از چرخ بیافتی، سرگیجه بگیری و زندگی باریکتر از مویت یک بار که نه صد بار پاره شود.
هر بار که زندگی پایش را بیخ گلویم گذاشت و داشت خفه ام می کرد، با خودم می گفتم آخرش است دیگر بدتر از این امکان ندارد، اما هر روز که می گذرد می فهمم بدتر از این هم امکان دارد، تازگیها به این نتیجه رسیده ام که فیلسوف ها هم اشتباه می کنند، می گویند امر محال محال است، اما امر محال محال نیست، شدنی ست، یعنی هر بار که گفته ام محال است تجربه یادم داده است که محال نیست، محال هم ممکن است و شاید به زودی به این نتیجه برسم که ممکن نه حتمی است. یعنی فکر کن امر محال حتمی باشد.
یک چیز دیگر هم زندگی یادم داده است و اینکه همه چیز در دنیا، در زندگی، از آدمها ممکن است. پیش از اینها چیزهایی که می شنیدم و یا می دیدم که شاخ درآور بود می گفتم محال است بعدها به این نتیجه رسیدم که ممکن است و جدیدا به این نتیجه رسیده ام که نه هر چیز محالی می تواند حتی حتمی هم باشد. دیگر آنچه از قدیم یادمان داده اند یا در کتابها نوشته اند قدیمی شده است، این روزها دیگر باید کتابها را نو کنند و دوباره بنشینند و درباره زندگی، نوع زندگی، دنیا و قانونهایش، اصلا خود قانون طبیعت و هر علم قدیمی دیگری از نو بنویسند. آخر دیگر هیچ کدام از حرفهای قدیمی درست در نمی آید.