آب داستان عجیبی دارد، زندگی انسان بدون آب معنا ندارد، بدون آب حتی گرسنگی هم معنایش را از دست می دهد، نان برای خوردن باشد، اما آب برای نوشیدن نباشد نان با دهان خشک و لبانی خشکیده به هیچ کار نمی آید، هر چند وجود نان هم بستگی به آّب دارد. وقتی که گرما هلاک می کند آب نجات بخش است، خنکای آب زندگی می بخشد و شرشر آب بهترین نغمه ی زندگی ست، صدای آب روح و روان را آرام می کند و آب خستگی جسم را می شوید. هوا سرد باشد آب گرم می چسبد، هوا گرم باشد آب خنک می چسبد، آب عین زندگی ست. گاهی آنقدر آب در دسترسمان هست که یادمان می رود زندگی ما به همین آّب بستگی دارد.
معنی آب را کودکان تشنه ی کربلا بهتر می دانستند. روز عاشورا آب برای سه تن از خاندان معنی دیگر یافت، عباس (ع) قصد کرد تا برای خیمهها آب بیاورد. او به سمت شریعه فرات حمله کرد و توانست از بین نگهبانان شریعه خود را به آب برساند. در راه برگشت دشمن به او حمله ور شد. او در نخلستان با دشمن نبرد میکرد و به سمت خیمهها میرفت که زید بن ورقاء از پشت نخلی بیرون پرید و ضربهای به دست راستش وارد کرد. عباس شمشیر را به دست چپش گرفت و به نبرد با دشمن ادامه داد. حکیم بن طفیل که پشت درختی خود را پنهان کرده بود ضربهای به دست چپش وارد کرد و بعد از آن نیز عمودی بر سر عباس وارد کرد و او را به شهادت رساند(مناقب آل ابی طالب، شهر آشوب). وقتی عباس(ع) شهید شد امام حسین(ع) بر نعش برادر حاضر شد، به شدت گریه کرد و فرمود: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد(خوارزمی، مقتل الحسین). مردی مثل عباس علی برای مشکی آب... داستان تلخی ست.
علی اکبر(ع) پس از مدتی جنگیدن پیش پدر خود امام حسین(ع) آمد و گفت: پدرم، شدّت تشنگى جانم را به لب رسانده و سنگینى تجهیزات جنگی مرا به زحمت انداخته، آیا این امکان وجود دارد که به آبی دسترسی پیدا کنم؟ (اللهوف،ابن طاووس). علی اکبر(ع) که می دانست آب در خیمه ها نیست چرا آب خواست؟ گاهی با خودم فکر می کنم چه سخت بود برای پدر که پسر کمی آب بخواهد، آبی که رایگان در دشتها و نخلستانها جاری بود. این سخن، علی اکبر(ع) با توجه به علاقه شدیدی که به پدرش داشت، میخواست با دیدن پدر نیروی بیشتری بگیرد و بهتر بتواند با دشمنان بجنگد. لذا وقتی حضرت علی اکبر به خیمهها میآید و از خستگی و تشنگی گلایه میکند گویا امام حسین(ع) منظور علی اکبر را میفهمد و میداند که علی اکبر میخواهد در این لحظات با پدر تجدید دیدار کند، از اینرو امام حسین(ع) گریست و فرمود: وا غوثاه! پسر جان! اندکى بجنگ و به همین زودى جدّت محمد را دیدار کنى و از جام لبالب او بنوشى و هرگز تشنه نشوى (همان).
در روز عاشورا در کربلا عبدالله بن حسین مشهور به علی اصغر شیرخوار بود و از تشنگی بی تاب شده بود امام حسین او را به میدان جنگ برد و او را بر دو دستان خود قرار داد و فرمود: از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده است. نمیبینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ اگر به من رحم نمیکنید حداقل به این کودک رحم کنید. در این حال در بین سپاهیان عمر سعد تشکیک ایجاد شد که ما برای جنگیدن با کودکان نیامدهایم در این حال عمر سعد به حرمله بن کاهل دستور داد که با تیر سه شعبه کودک را هدف قرار دهد و در این حین که امام حسین در حال گفتگو بود تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید( انصار الحسین، محمد مهدی شمس الدین).
امام با آن جان تشنه اش، با لبان خشکیده اش بر شهادت عزیزانش گریسته است، چه دردی کشید قلبش و چه وسعتی داشت قلبش که آن همه را تاب آورد و چه عشقی داشت به معبودش و یاد آیه رب اشرح لی صدری(25،طه)می افتم.
آب چقدر بها یافته بود آن روز، آب چه تقدیری داشت آن روز، آبی که خداوند به رایگان از آسمان بر خوب و بد می ریزد و به همه می بخشد چقدر انسان باید از انسانیت خود هبوط کرده باشد که هدیه ی خداوند بر همه ی موجودات را غصب کند و آن را گرو بگیرد. گاهی عقل هم از درک پستی انسان نه انسان در می ماند.