سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


   آیا زندگی بدون انتخاب امکان دارد؟ ما هر لحظه در انتخابیم. وقتی لباسی می خریم، وقتی جایی می رویم مسیری که در پیش می گیریم، لباسی که می پوشیم، غذایی که آماده می کنیم، ما هر دقیقه و هر ثانیه در انتخابیم، حتی اگر نخواهیم هم انتخاب کنیم باز این انتخاب نکردن هم نوعی انتخاب است. شاید تنها آزادی عمل و اختیار انسان در همین انتخابها باشد. این انتخابهای گاهی به ظاهر ساده سرنوشت زندگی ما را عوض می کند و شاید گاهی سرنوشت دو جهان ما را تعیین می کند.

   آدمی همیشه با انتخابش و بر سر انتخابش با خود در جدال است اما گاهی انسان نمی خواهد انتخاب کند، از انتخاب می گریزد اما باز هم در این انتخاب نکردن به نوعی انتخاب هست و همین انتخاب نکردن تقدیرش را رقم می زند. آدمهایی که همیشه میان انتخابهایشان سرگردانند، آدمهایی که تکلیفشان با خودشان مشخص نیست، نمی دانند چه می خواهند، نمی دانند به دنبال چه هستند و از دنیا چه می خواهند؟ آدمهایی که همیشه میان خوبی و بدی سرگردانند، گاهی هوس نور می کنند و گاه سر از تاریکی در می آورند. سرگشتگی شاید بهترین توصیف برای این افراد باشد.

   عبید الله بن الحر جعفی از هواداران عثمان بود و پس از قتل عثمان به معاویه پیوست و در جنگ صفین در برابر امام علی ایستاد. پس از مرگ معاویه و تصمیم امام حسین(ع) برای آمدن به کوفه، عبیدالله از کوفه بیرون آمد تا با امام مواجه نشود. اما در نزدیکی کربلا با وی مواجه شد. نقل است که امام حسین(ع) به چند فرسخی کربلا رسید، خیمه‌ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی. امام(ع) کسی را نزد او فرستاد تا او را به یاری اردوی امام(ع) دعوت کند، ولی او بهانه آورد و گفت: (من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین(ع) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم.) فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام(ع) رساند. پس از آن امام حسین(ع) خود نیز به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت و گفت: (ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می‌کند، آیا نمی‌خواهی در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟) گفت: (یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته می‌شوم، و نفس من به مرگ راضی نیست، ولی این اسب مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌ام.) حسین(ع) از او روی برگرداند و فرمود: (نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو.)  و سپس این آیه از سوره کهف را خواند:ما گمراهان را به یاری خود نمی‌طلبیم( کهف، 51). اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ی ما را بشنود و اجابت نکند، خداوند او را به رو در آتش جهنم می‌اندازد و هلاک می‌شود.  آنگاه امام(ع) به خیمه خود بازگشت. (مقتل خوارزمی)

    عبیدالله پس از کربلا، به شدت از کوتاهی و قصور خویش پشیمان شد و دائما خود را ملامت می‌کرد. او در اشعاری این اندوه و حسرت را بیان می‌کند: آه از حسرتی که تا زنده ام در میان سینه و گلویم جاری ست(همان). با قیام مختار برای خونخواهی امام حسین(ع)، عبیدالله به نیروهای مختار پیوست و او را همراهی کرد و با ابراهیم مالک اشتر به جنگ عبیدالله بن زیاد رفت. ابراهیم اشتر با او به شهر تکریت رفت و او را مأمور مالیات آن منطقه کرد. و بعد مالیات را در میان همراهان تقسیم نمود و برای او پنج هزار درهم فرستاد. عبیدالله خشمگین شد و اعتراض کرد و گفت ابراهیم، خودش بیشتر برداشته است، در حالی که ابراهیم قسم خورد که چنین نبوده و مجددا برایش پول بیشتری فرستاد، ولی او باز راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهدی که با او بسته بود، شکست و روستاهای اطراف شهر کوفه را غارت و عمال مختار را کشت و اموالشان را گرفت و به نزد آل زبیر رفت. هنگامی که آل زبیر برای جنگ با مختار حرکت کرد، عبیدالله به آنها پیوست و در جنگ با مختار ثقفی در سپاه مصعب بود. اما مصعب پس از پیروزی از وی ترسید و زندانیش کرد. پس از مدتی عبیدالله با وساطت عده‌ای آزاد شد و به جمع‌آوری سپاه پرداخت و سیصد تن جنگجو گرد آورد و به کوفه حمله کرد و کار را بر مصعب بن زبیر دشوار ساخت. سرانجام عده‌ای از سپاهیانش متفرق شدند و او از بیم اسارت، خود را به فرات انداخت و غرق شد (الفتوح، ابن اعثم کوفی). او با امام بودن را انتخاب نکرد، از انتخاب گریخت اما همیشه میان راهها سرگردان ماند، گاهی در روشنایی و گاه در تاریکی قدم نهاد و سرگشتگی تقدیرش شد.

 


 



لیلا ::: شنبه 98/6/16::: ساعت 7:20 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 110
بازدید دیروز: 108
کل بازدید :345532
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<