همیشه نمی توانی آن را که گم کرده ای جستجو کنی. همیشه نمی توان گمشده ها را یافت. برخی که رفته اند دیگر رفته اند. فرق است میان رفتن و رفتن. گاهی کسی نمی خواهد اما باید برود؛ گاهی کسی باید برود و می رود؛ گاهی کسی خود به اختیار می رود و آن کس را که خود به اختیار می رود دیگر نمی توان نگه داشت، نمی توان جستجویش کرد. فرق است میان رفتن و رفتن.
یوسف یعقوب از کنعان رفته است اما فرق است میان این یعقوب و آن یعقوب. آن یعقوب نمی دانست یوسفش کجاست و این می داند اما همیشه دانستن راه چاره نیست. گاهی پایی برای رفتن نیست، گاهی بهانه ای برای دیدن نیست، گاهی هم یوسفی مشتاق دیدار یعقوب نیست. آری فرق است میان رفتن و رفتن.
برخی ها یوسف هستند برخی یعقوب. یعقوب ها در انتظار یوسفند و یوسف ها گمشده هایی که چشمانی منتظرشان است. یعقوب ها چشم به راه یوسف هایند. اگر یوسفی گم شده باشد چه می توان کرد؟ باور می کنید که یوسف به کنعان باز می گردد یا یوسف گرگ دریده را بیشتر باور می کنید؟ میان آرزوها تا حقیقت فاصله بسیار است. آیا باور می کنید که چشمانتان به دیدار یوسف روشن خواهد شد یا می ترسید تا آمدن یوسف دیگر چشمی برای دیدن نداشته باشید؟ فرق است میان آدمها.... . اما یعقوبها همیشه به انتظار یوسفشان می مانند.
فرق است میان رفتن و رفتن. گاهی یوسفی به اجبار می رود، گاهی یوسفی به اختیار می رود. یوسفی را که به اختیار رفته است کجا می توان جستجو کرد؟ چگونه می توان گفت یعقوبی چشم به راه او به انتظار نشسته است؟ اما گاهی یوسفی به اجبار می رود یعنی باید برود و چه سخت است انتظار یعقوبها در فراق یوسفها... .