امروز هم تمام شد، خورشید پشت کوه رفت، ماه نمایان شد، ظلمت دامنش را بیشتر از دیروز به زمین کشید و او نیامد. جمعه ی دیگری آمد و رفت و من او را ندیدم. جمعه ی دیگری از عمر کوتاهم ر ا بدون تماشای رخ او تمام کردم. طاقتها طاق و انتظار بی پایان می نماید.
هر چند که روز به پایان رسیده است، هر چند که تاریکی ظلمت همه جا را فرا گرفته است اما نوری است در دلم روشن تر از آفتاب. تمام جهان اگر آمدنش را انکار کنند من به امید آمدنش جمعه ها را به انتظار می نشینم و باور دارم.
آنان که تاب دیدن آفتاب ندارند، در پشت ابرها بودنش را بهانه کرده اند که نمی آید اما من هر روز بشارت آمدنش را روشن تر از دیروز می بینم. تا طلوع خورشید فاصله ای نیست.
انتظار سخت است و هجران کشیده است که درد هجران می داند. منتظر هر روز را به انتظار می گذراند. لحظه های انتظار طولانی ترین لحظه هایند گویی که پایانی ندارند. جمعه ای دیگر به پایان رسید و آیا این همه هجران بس نیست؟
خدایا مظلومان عالم را فریاد رسی نیست، صدای ظلم ظالمان بلندتر از مظلوم به گوش می رسد و در جهان مستکبران عالم با ثروت و قدرت بر اریکه ها تکیه زده اند و ظالمان صدایشان از تریبون عدالت بلند می شود و مظلومان زیر پای قدرتمندان عالم کوبیده می شوند و جایی منجی خالی است... .