انسان، چیستی او و چگونه زیستن وی، مرگ و سرنوشت پس از مرگش را شاید بتوان به داستانی تشبیه کرد که ابتدا و انتهایی دارد. ابتدای داستان انسان، هبوط آدم از بهشت و انتهای آن بازگشت به همان جاست. روح جاودان و فناناپذیر است و بر اساس این ویژگی روح است که زندگی، اخلاق، مرگ و... معنا می شود.
ابتدای داستان انسان با هبوط در زمین آغاز می شود. زمینی را که انسان بر روی آن هبوط می کند، شبیه زندان است و آدمی زندانی این زندان. اصل همه چیز در جای دیگری است و هر چیزی در این جهان سایه و تصویری بیش نیست. همه ی چیزهایی که در این جهان باعث لذت، شادی و غم آدمیان می شوند، همانند سایه هایی هستند که زندانیان زندان را به خود مشغول می سازند.
در این جهان اکثرا نیروی انسانها در خدمت بر آوردن هوسها و شهوت ها قرار می گیرد و همیشه انسانی به معنای انسان یافت می شود که خلاف آن را نشان دهد. شاید بتوان گفت در دنیا همواره ظالمی هست که ظلم کند و زیر پا مانده ای که به ظلم گرفتار آید؛ و نیز خونخواری که خون بریزد و کسی که خونش ریخته شود. و در جهان همیشه کسی هست که از بیشترین نعمتهای جهان برخوردار است و کسی که داراییش دسته گلی است که سر چهارراهی بفروشد و نیز کسی که با ناله و درد شب را به طلوع صبح پیوند می زند و دیگری که چندان درد را نمی شناسد. التیام بخش این همه درد چیست؟ برای التیام بخشیدن به دردهای آدمی باید کوشید تا سعادت حقیقی و راه رسیدن به آن را یافت.
اما میانه ی داستان انسان، زندگی در این جهان است؛ شیوه ی زندگی در این جهان حائز اهمیت است. انتخاب نوع زندگی یعنی زندگی توأم با اخلاق و درستی و زندگی براساس ظلم انتخاب بزرگی ست که سرنوشت انسان را در جهان بعدی مشخص می کند. این جهان محل مهیا شدن انسان برای بازگشت به موطن اصلی است. هدف از زندگی در این جهان یافتن حقیقت و به دست آوردن آن است و سعادت حقیقی نیز در همین است. خدا حقیقت است و رسیدن به خدا دشوار است، اما او غایتی عالی است. خدا غایت بزرگی ست و هنگامی که او غایت زندگی قرار گیرد، انسان مجبور می شود که به اندازه ی غایتش رشد کند و بزرگ و خوب باشد. اگر انسان از تمام بندهای این جهان رها شود و رهایی هدفِ کلِ زندگی انسان باشد به مقصد خویش می رسد.
افلاطون معتقد است که در طبیعت انسان دردها و لذتها و آرزوها وجود دارد و از این دردها و لذتها به عنوان لذت طبیعی نام می برد و در مقابل آن دیگری مکتسب است و انسان خود آن را به دست می آورد و آن تلاش برای رسیدن به نیکی است. این دو در وجود انسان است و گاه با هم سازگار و گاه در کشمکش هستند. اگر در این کشمکش نیروی دوم غالب شود انسان را با راهنمایی خرد به سوی نیکی می برد و اگر نیروی تمایل غریزی و عاری از خرد چیره شود، آدمی را به سوی لذت می کشاند و این حالت لگام گسیختگی است (فایدروس). اما از سوی دیگر چنین نیست که انسان زندگی را رها کند یا مظلوم در برابر ظالم سکوت کند و یا کسی برای زندگی بهتر تلاش نکند. باید جامعه ای بنا شود که در آن همگان به خوشبختی و سعادت حقیقی دست یابند.
انتهای داستان انسان مرگ است، مرگ انتقال از این جهان به جهان دیگر است و مرگ عملاً نوعی عبور و گذر از ساحت سایه و فرع به سوی عالم اصلی و حقیقی است. انسان که از عالم بالاست باید بازگردد و چون مسیر بازگشت از مرگ می گذرد، مرگ خواستنی و گرامی ست. پس غایت زندگی انسان بازگشت به خانه است و مرگ نیز وسیله ی بازگشت است.