(آیا برای انسان دو چشم قرار ندادیم، بلد،8). چشم از شگفتیهای خلقت است. چشم و خلقتش، چشم و داستانهایش انسان را به خضوع در برابر خالق بی همتا وا می دارد. چشم و شگفتیهای خلقتش خود داستانی بلند دارد. شاعران در وصف چشم نوشته اند و هنوز می نویسند، ولی باز هم تمام نمی شود.
اما چشم داستان دیگری هم دارد. چشم آینه ی قلب است. چشم ها سر ضمیر را فریاد می زنند. چشمها داستان قلبها را می گویند. چشمهای خسته، چشمهای غمگین، چشمهای شاد، چشمهای خندان، چشمهای عاشق، چشمهای یخ زده، چشمها همه از راز قلبها می گویند. شاید پلکها بر روی چشم قرار گرفته اند تا راز قلب را پنهان کنند. مگر می شود خنده را، غم را، رنج را و زخم را و ... در چشمها ندید. مگر می شود داستان عشق را از چشمها نخواند. مگر عشق از چشم آغاز نمی شود.
چشم ها در ظاهر شاید یکی رنگی، یکی درشت، یکی کشیده و ... باشد اما چشم ها هم چشمند، آنچه چشمها را متفاوت می کند داستان چشمهاست. صورتها، لباسها، حتی شاید عطرها روزی فراموش شوند؛ شاید به مرور زمان تغییر کنند؛ اما چشمها همیشه به یاد می مانند.
چشمها زبان گویای دلند، آنچه را که دلها پنهان می کنند، چشمها به فریاد می گویند. چشمهای منتظر، چشمهای نگران، چشمهای پر از بغض، چشمهای نمناک، چشمهای خیس، .... چشمها داستان دل را روایت می کنند. چشمها زبان دارند، حرف می زنند، درد دل می کنند، در سکوت فریاد می زنند، گاهی به زبانی ساده داستانها می گویند، داستان عشق را، گاهی دوست داشتنی را که به زبان نمی آید بلند می گویند، چشمها گاهی از رنجهای نگفته می گویند، گاهی هزاران حرف را معنا می کنند. آری چشمها زبان دارند، زبان چشمها را باید آموخت، به چشمها باید نگاه کرد. شاید زبان دروغ بگوید، شاید لبخند فریب دهد، اما چشمها هرگز دروغ نمی گویند. به چشمها عمیقتر نگاه کنیم.