دست خودش نبود، دست دلش بود، دلش از آن بالا افتاده بود و حال چشمانش هنوز هم اسیر آن بالا بود، هر شب به آسمان خیره می ماند و محو ستاره ها می شد، ستاره ها کوچک و بزرگ، کم نور و پر نور در آسمان می درخشیدند (همان ستاره ی درخشانی که پرده ی ظلمت را می شکافد، طارق،3). باورش نمی شد، تاریکی و ستاره ها، انگار شب می خواست بگوید شاید در تاریکترین دلها هم می شود گل ستاره کاشت. آن وسط ماه یک چیز دیگر بود، به ماه که می رسید دلش هم به سکوت می رسید و فقط ماتش می برد. نمی دانست چرا این همه ماه را دوست دارد. دوست داشت خوابش نمی گرفت و تمام شب نگاهش می کرد. نه بعد مسافت مطرح بود، نه دوری و نه هیچ چیز دیگر، انگار ماه پیش رویش نشسته بود و داشت نگاهش می کرد.
شب هایی که ابری بود و ماه پیدایش نبود دلش می گرفت، انگار گم شده ای داشت که پیدا نمی شد، ماه را در هر شکلش دوست داشت، ناز کردن ماه را هم دوست داشت، وقتی که صورتش را زیر چادر شب پنهان می کرد و فقط نیم رخش پیدا بود، و حتی وقتی صورت گردش پیدا بود دوستش داشت، در آسمان که راه می رفت دل او را و نگاهش را هم با خودش در آسمان می کشید.
دستانش به ماه نمی رسید و می دانست نمی تواند آن را برای خودش داشته باشد، اما برای خودش هم نمی خواست همین قدر که از دور به تماشایش می نشست برایش کافی بود، معشوق دست یافتنی برایش جذاب نبود، معشوق باید دور از دسترس باشد، آن دورها دور از دستها باشد، با خودش فکر می کرد ماه اگر دست یافتنی بود خیلی ها دوست داشتند دستشان بگیرند، نگاهش کنند آن وقت دیگر شاید اینگونه نمی درخشید، شاید بعضی ها دلشان می خواست ماه را هم ببرند بگذارند لای پستوی خانه اشان و آن وقت آسمان بی ماه دیگر زیبا نبود. ماه بود تا زمین در تاریکی فرو نرود تا در میان تاریکی مطلق زمین باز هم نوری از روشنایی باشد، ماه بود تا نشان دهد میان ظلمت و تاریکی هم نوری هست، چراغی هست تا راه گم نشود.
ماه دوست داشتنیش حتی دریاها را هم به تلاطم می انداخت، وقتی دریا با آن همه بزرگیش برای ماه بی تاب می شد و دلش را به ساحل می زد و به صخره ها می کوبید تا عشقش را نشان دهد، شهاب برای دیدنش در آسمان می دوید تا زودتر خودش را به او برساند، ماه بود دیگر همه دوستش داشتند. حتی ماهیهای برکه به دور عکسش جمع می شدند. همه ماه را دوست داشتند، پس او هم حق داشت سر به بالا بگیرد و مجو تماشای ماه شود. (سوگند به ماه هنگامی که تمام فروزان شود، انشقاق، 6).