سفر کربلا سفر عشق است. سفر دل است. این پاهای تو نیست که راه می رود این دل توست که پرواز می کند. هر قدمی که برمی داری شوق قدمی دیگر داری. نمی خواهی راه بروی، می خواهی بدوی. تنها جایی است که می خواهی زودتر برسی. شوق دیدار بیتابت می کند. پاهایت فریاد می زنند خسته ام، شانه هایت می نالند که خمیده ام، جانت می گوید گرسنه ام، تشنه ام، اما دلت می گوید برویم که تا دیدار او فاصله ای نیست. دلت می گوید، این خیل جمعیت به سوی او می رود مبادا تو از جا ماندگان باشی، مبادا دیر برسی، از قافله عقب بمانی. قدمی دیگر بردار تا سلام به او فقط قدمی مانده است. شوق رسیدن راهها را کوتاه می کند.
سفر اربعین سفر روح است، سفر از خود گذشتن است. سفر قطره برای رسیدن به دریاست، هم حسین(ع) دریاست و هم جمعیتی که به سوی او روان است و تو فقط و فقط این میان قطره ای. قطره ای که شوق دریا دارد. چشم تمام دنیا به این دریاست، دریایی که به سوی اقیانوس روان است. تو می دانی قطره ای اما می خواهی با این دریای روان به سوی دریا بروی، به دریا برسی.
اما فقط این نیست، با هر قدم که برمی داری هر چقدر که تنت خسته می شود، پاهایت زخم می زند، لباست کثیف می شود، دلت پاک می شود. همه ی من بودنت، همه ی ناپاکیهای جانت شسته می شود و تو قدم به قدم به زلالی یک قطره می رسی.