همه ی ما در زندگی آرزوها و خواسته هایی داشته ایم که به آنها نرسیده ایم و چه بسیار آرزوهایمان که به حسرت تبدیل شده اند. اما نرسیدن به خواسته ها و آرزوهایمان تقصیر کیست؟ یا به خاطر چیست؟ چه بسیار شده است که از تقدیر بدمان نالیده ایم و چه بسیار شده است که همه و همه را مقصر نرسیدن به آرزوهایمان قلمداد کرده ایم.
زندگی فرصت یکباره و کوتاهی است که در اختیار آدمی است و از دست دادن فرصتها و نرسیدن با آرزوها در این زندگی یکباره گاه چنان آزار دهنده می شود که انسان را به نامیدی می کشاند. اما باید ببینیم که هدف از زندگی ما چیست؟ آیا ما به دنیا آمده ایم که به آرزوهایمان برسیم؟ (اگر زندگی را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت. وقتی کسی بهنگام زندگی نمی کند، نمی تواند بهنگام بمیرد. از خود بپرس آیا زندگی را به کمال یافته ای؟ آیا زندگی خودت را زیسته ای؟ یا با آن زنده بوده ای؟ آیا آن را برگزیده ای؟ یا زندگیت تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست داری یا از آن پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال یافتن)(وقتی نیچه گریست، اروین یالوم).
آدمی شاید تنها به دنیا بیاید و تنها بمیرد اما در این دنیا به تنهایی نقش خود را بازی نمی کند. (زندگی نازیسته می خواهد سینه ات را بشکافد، و قلبت زمان را می شمارد، و طمع به زمان همیشگی است. زمان می بلعد و می بلعد و چیزی باقی نمی گذارد)(همان). انسان محصور شرایط خویش است و شاید آنچه را که تقدیر می نامیم اثری است که بقیه در زندگی آدمی بر جای می گذارند. انسان در خانواده و همچنین در اجتماع زندگی می کند. تا چه حد بدون در نظر گرفتن خانواده و جامعه می توان به تنهایی برای زندگی خود تصمیم گرفت؟ گاه خانواده و آنهایی که دوستشان داریم و گاه جامعه و شرایطی که در آن زندگی می کنیم زنجیری می شود که نمی توانیم به آرزوهایمان برسیم و گاه خودمان و اعتقاداتی که داریم مانع از آن می شود که از هر راهی و به هر نحوی بخواهیم به خواسته هایمان برسیم.
اما از همه ی اینها که بگذریم باید ببینیم برای ما ارزش چیست و چه چیز از اهمیت بیشتری برخوردار است. گاهی نرسیدن به یک خواسته بسیار بهتر است از رسیدن به آرزویی است که به دنبال آن پشیمانی باشد. گاهی نرسیدن به آرزوها بهتر از رسیدن به آنها از طریقی است که به دنبالش عذاب وجدان باشد.