آن که از چشمان تو
داستانها نوشت
عاشقت بود
آن که از سرمای نگاهت
لرزید
گرفتارت بود
آن که آرامشش بودی
گرفتار فراقش نمودی
بریدی از او
رفتی اما
هنوز باورش نیست
که نیستی
هنوز نقش تو
نقش بسته به چشمان او
باران اشکهایش هم
نشست نقش تو را
از چشم او...