دقت کرده اید همه چیز کوتاه شده است؟ روزها کوتاه است، روشنایی کوتاه است. دیگر کنار خیابانها یا پارکها درخت چنار نمی کارند، دیگر چشم هایمان هم به دیدن درختچه های کوتاه عادت کرده است. سقف خانه ها کوتاه، قد پنجره ها کوتاه است. همه چیز کوتاه شده است. انگار خود ما هم داریم به این کوتاهی عادت می کنیم، داریم خودمان را وفق می دهیم.
کودکیمان کوتاه، نوجوانیمان کوتاه، عمر ما آدمها هم کوتاه، زندگیهایمان کوتاه شده است، قدهایمان کوتاه، وزنهایمان کوتاه شده است. خنده هایمان کوتاه، شادیهایمان کوتاه است. دیگر به کوتاهی خو گرفته ایم. کوتاه می خوریم، کوتاه می خوابیم.
کوتاه می نویسم، کوتاه شعر می گوییم، کوتاه می خوانیم، کوتاه حرف می زنیم، کوتاه پیامک می دهیم، حتی به واژه ها هم رحم نمی کنیم و آنها را هم کوتاه می کنیم. کوتاه زنگ می زنیم، کوتاه حال می پرسیم، کوتاه جواب می دهیم.
کوتاهی جزئی از زندگیمان شده است. می دانیم عمرهایمان کوتاه است، می دانیم فرصت زندگیهایمان کوتاه است، اما باز هم برای این مدت کوتاه کوتاهی می کنیم. وقت ما هم کوتاه است. از گریه تولد تا لحظه ی مرگ چشم برهم زدنی بیش نیست و در این مدت کوتاه چقدر کوتاهی می کنیم؟ آری ماندنمان کوتاه است و رفتنمان نزدیک. باید واژگونه کنیم این خوگرفتگی را، باید شادیهایمان را بلند فریاد بزنیم، باید عمر غمهایمان را کوتاه کنیم. باید واژگونه کنیم این عادت تلخ را، باید سقف ها را بلند، پنجره ها را بزرگ رو به آسمان بسازیم. باید حرفهایمان را زیاد، سکوتمان را کوتاه کنیم. باید واژگونه کنیم....