تردید در وجود من است، در وجود توست، میدانی چرا؟ ما زاده ی تردیدیم. از لحظه ی بودنمان نه از لحظه ی شدنمان، تردید نیز با ما بود. با هر قدم کودکیمان، با هر گام جوانیمان و حتی با گامهای لرزان سالخوردگیمان تردید با ما بود. تردید نه در بیرون، بلکه در درونمان بود، جزئی از ما بود، جزئی از بودنمان بود.
تردید تلخ است. تردید غباری است که بر دل می نشیند و مانع دیدن حقیقت می شود. تردید نیمه ای تاریک و نیمه ای روشنی است. تکلیف با تاریکی روشن است، تکلیف با نور هم روشن است، اما تردید نیمه تاریک است، نه روشن است که بروی و نه تاریک است که بایستی، ایستادن است میان رفتن و ماندن. همیشه رفتن باعث خستگی نمی شود گاهی ایستادن میان رفتن و ماندن انسان را خسته تر می کند. تردید نه جهل است و نه علم، دست و پا زدن است.
تردید تشویش است، دلهره است. تردید خوره ی جان است که وجودت را از درون می خورد، مثل موریانه می ماند از درون می پوساند. تردید جان را به لب می رساند.
تا کی و تا کجا می توان در تردید ماند؟ تردید گاهی ترسناک است. تردید در ابتدای هر راه نرفته ای ایستاده است، تردید در ابتدای راه، با هر گام تا انتهای راه با ماست. تردید همیشه هست، ما با تردید بیشتر از خویشتنمان آشناییم. اما نمی شود تمام عمر با تردید زندگی کرد. همیشه و همه جا نمی توان میان تردید و یقین معلق ماند، باید انتخاب کرد، باید راه افتاد، باید رفت. همیشه نمی توان میان شک و یقین دست و پا زد. گاهی باید پا از دایره تردید بیرون گذاشت، یا باید به انکار رسید یا با یقین بازگشت.