سردرگمم مثل ماهی در تنگ آب که دور باطل می زند.
سردرگمم مثل پیچکهایی که به دور خویش می پیچند،
سردرگمم مثل کلافی که دور خود پیچیده است
سردرگمم مثل زمین که به دور خویش می چرخد
مثل ماه که فقط چرخیدن را می داند، دور خود، دور زمین، دور خورشید.
من دور خود می چرخم و سرگیجه می گیرم از این زندگی
و نمی دانم ماه چگونه این همه می چرخد و سرگیجه نمی گیرد.
سردرگمم مثل بازار که آدمها دورش می چرخند
و ذهنم عجیب آشفته بازاری است.
سردرگمی گیجی است،
انگار سوار چرخ و فلک شده ام و سرم گیج می رود و همه چیز می چرخد
و من حتی نتوانم قدم از قدم بردارم