سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمزمه نسیم


روزگار عجیبی است.
من امروز بیشتر از دیروز رویاهایم را
در بقچه ای می پیچم
و در صندوق می گذارم،
من امروز بیشتر از دیروز آرزوهایم را
در پستو پنهان می کنم،
من امروز بیشتر از دیروز خواسته هایم را
در ته کمد جا می دهم.
اما نمی دانم چرا امروز بیشتر از دیروز
به روزگار بدهکار می شوم؟





لیلا ::: شنبه 98/6/2::: ساعت 8:9 عصر


  عجب روزگاری است این روزگار غریب ما. گم شده ایم یا گم کرده ایم... نمی دانم، نمی دانم خودمان گم شده ایم یا خودمان را گم کرده ایم... . نمی دانم در کدام جهان زندگی می کنیم؟

  همه سر در گمیم و حیران، انگار به دنبال چیزی می گردیم، چیزی که نمی دانیم چیست؟ همه می دانیم یا بهتر بگویم همه فکر می کنیم که می دانیم و اما وقتی حرف می زنیم همه همان حرفهای همدیگر را به نوعی دیگر تکرار می کنیم.

   همه از سکوت گریزان، همه از صدا بیزار          چنین چرا دلتنگم؟ چنین چرا بیزار؟(نظری)

   هر روز از خواب بیدار می شویم، از حادثه های تلخ و آشفته روزگارمان می شنویم، می گوییم، نظر می دهیم، فراموش می کنیم. دنیای مجازیمان، دنیای زندگی مان، دنیای درونمان... این همه دنیا و این همه سردرگمی و این همه حیرانی... .

  مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است     خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است( بهمنی)

   این است زندگیمان، گم شدیم در حادثه های روزگارمان، می شنویم، می دانیم اما هیچ تلخی از بار روزگارمان کم نمی کنیم و در دنیای مجازمان از دردهای بشر می نالیم و تمام می شود و باز فردا دوباره اینگونه به تکرار می نشینیم. نه زمین آرام است، نه آسمان، نه آدمها و در این همه آشفتگی، گم شدن معمای عجیبی است؟

   خسته ام از زندگی، از مثل زندان بودنش         این نمایش درد دارد کارگردان بودنش(بهمنی)

  اما دنیای خودم از این هم گم گشته ترم، نمی دانم چرا؟ اما می دانم که حیرانم... . گویی دنیا رنجی است ابدی بر روی شانه هایم. گویی باری سنگین تر از شانه هایم را به دوش گرفته ام... .

    من گم شده ام هر چه بگردی خبری نیست     جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست(فرجی)

   نه دنیای بیرونمان آرام است و نه دنیای درونم آرام و نه دنیای مجازم آرام... همه ی جهان های من در التهابی مداومند.

   خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری           شوق پرواز مجازی، بال های استعاری

   لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن    خاطرات بایگانی، زندگی های اداری(امین پور)

   گویی برای حادثه ای تلخ تر از زندگی به انتظار نشسته ام... .

   شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد             خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

   من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند            نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد(عسگری)

  خدایا در این روزگار عجیب و در این جهان های پر التهاب، معجزه کن، معجزه ای از جنس باران، از جنس دریا ... .

   ای اسم مقدس تو باران                     آغاز قشنگ کشتزاران....

  یک خواب بد است بی تو دنیا              دشت جسد است بی تو دنیا(یونان)



لیلا ::: شنبه 98/6/2::: ساعت 8:4 عصر


من شکل پاییزم

بی برگم و زردم

باران زده و خیسم

دلتنگم پاییزم

باران که ببارد

برگ زرد هم که بریزد

همرنگ می شویم

تابستان و پاییز

چه تضادی

شده است

دلتنگ پاییزم

همرنگ پاییزم...

 


 

 

 



لیلا ::: جمعه 98/6/1::: ساعت 11:38 عصر


   هر چقدر از دلتنگی می گویم، هر چقدر با دلتنگی حرف می زنم، باز دلتنگی از بار دلتنگیهایم کم نمی شود. تجربه ام را می گویم، آخر آنقدر انتظار کشیده ام که استادی شده ام برای خودم. عمر کوتاه بلندت را به انتظار گذرانده باشی انتظار را می شناسی. دلتنگی رابطه ای عمیق با انتظار دارد، هر چقدر که بیشتر انتظار بکشی، هر چقدر چشم به راهتر باشی دلتنگتر می شوی. اما دلتنگی با زمان هم رابطه دارد، وقتی دلتنگی، وقتی چشم به راهی ثانیه ها کش می آیند و برای همین است که من از کش لقمه بدم می آید، در دلتنگی و انتظار لحظه ها طولانی می شوند، انگار ساعت خوابش می برد و انگار ساعت هر چه بی خوابی دارد یکجا، همانجا در همان لحظه ی انتظار در می کند. تجربه ام را می گویم، دلتنگ که باشی صبح شب نمی شود و شب را نگو که صبح نمی شود، عمر شب آنقدر زیاد می شود که گمان می کنی خورشید جایی خوابش برده و یادش رفته که به آسمان سر بزند، یا ماه و ستاره ها دست به یکی کرده اند و خورشید را جایی سر به نیست کرده اند که خود در آسمان بمانند.
    دلتنگ که باشی هرچقدر ساعت خوبش می برد تو بیدارتر می شوی، هر چقدر زمان خمار خواب می شود تو هوشیارتر می شوی، با خودت زمزمه می کنی، حرفها می زنی، گلایه ها را آماده می کنی، دلتنگیهایت را در طبق می گذاری، دلت را می شویی که قدمش را بگذارد و تو منتش را بکشی، نازش را بخری، دوست داشتن است دیگر. اما خودمانیم چشمها زرنگتر از زبانند، نگاهها گویاترند، زبان بازترند، قبل از اینکه زبان باز کنی، نگاهها کار خود را می کنند، چشمها ابری می شوند، می بارند و همه ی حرفهای نگفته را، همه ی گلایه ها را، همه ی دلتنگیها را می شویند و به روی بند پهن می کنند و خشک می کنند و چیزی برای زبان نمی ماند جز همان دوستت دارم.
   دلتنگی با گم گشتگی هم رابطه دارد، دلتنگ که می شوی، انتظار که می کشی انگار خودت را گم کرده ای، دلتنگی مثل مرغ سرکنده بودن است، هی دور خودت می چرخی، هی راه می روی، هی غر می زنی، از زمین و زمان ایراد می گیری. تجربه ام را می گویم، می دانی پنجره دوست دلتنگیهاست، دلتنگ که باشی پنجره می شود مونست، می شود همدم انتظارهایت، شاید پنجره لحظه های انتظارت را بیشتر از تو به یاد داشته باشد، پنجره خاطره ی انتظار است، حسن یوسف هم که کنار پنجره گذاشته باشی همه چیز جور می شود، حسن یوسف یوسفت را به یادت می آورد، پنجره خاطره هایت را، با حسن یوسف حرف می زنی، با پنجره خاطره می بافی.
   دلتنگی با بغض هم رابطه دارد، بغض با دلتنگی زاده می شود، با ذره ذره دلتنگی بزرگ می شود، و هنگامی که دلتنگی به اوج می رسد بغض می شود تمام حجم حنجره ات و راه نفست را می گیرد، دلتنگی که به نهایتش می رسد تو هم به سکوت می رسی، به غذایی که از گلویت پایین نمی رود، به روزه می رسی، به اشک، به حرفهای عاشقانه می رسی. می شوی یعقوب، بوی پیراهن یوسف را از فرسنگها، از دورها، از دورترها می شنوی. دلتنگی ست دیگر...

 




لیلا ::: جمعه 98/6/1::: ساعت 8:24 عصر


    تنهایی را همه بی کسی می دانند، یا مجنونی که لیلایش رفته است، اما تنهایی فقط به معنی نداشتن کسی نیست، به معنی مجنون بی لیلا، فرهاد بدون شیرین نیست. گاهی میان جمعی اما باز تنهایی. وقتی یک دنیا حرف روی دلت تلنبار می شود اما نمیتوانی به کسی بگویی یعنی تنهایی. وقتی دردی به جانت می افتد که کسی حتی درد کشیدنت را نمی داند یعنی تنهایی، نه اینکه نخواهی بگویی، نمی توانی. وقتی همه در پی زندگی آرام خودشان هستند و تو آن میان در رنجی اما کسی رنج تو را نمی فهمد یعنی تنهایی. وقتی میان یک جمع همه می خندند و تو تظاهر می کنی که می خندی اما قلبت سنگین است یعنی تنهایی. وقتی نگاه می کنی به چشمهایی که می خندند و اشکی که پشت پلکهایت پنهان می کنی که مبادا راز دلت آشکار شود یعنی تنهایی. آری، گاهی میان یک جمع تنهایی.
    وقتی دلت خون است اما میان جمعی نشسته ای که ته دلشان شادی است یعنی تنهایی. وقتی که درد روی درد می کشی اما کسی نمی داند یعنی تنهایی. عذاب بزرگی است وقتی دلت تنهاست و می خواهی تنها باشی اما مجبوری میان یک جمع بنشینی. چقدر سخت است که بخواهی به یک جمع بگویی هوای دلت گرفته است، آسمان چشمانت بارانی است و تو کمی تنهایی می خواهی. میان یک جمع باشی اما فقط خودت باشی و خودت و کسی شبیه تو نباشد یعنی اوج تنهایی. یک روز تعطیل باشد، همه خانواده و دوستان جمع باشند، همه بگویند بخندند و تو به تلخی به خنده هایشان لبخند بزنی یعنی تنهایی. تنهایی به نداشتن کسی نیست، تنهایی به نداشتن نیست، گاهی میان یک جمع تنهایی.

 



لیلا ::: جمعه 98/6/1::: ساعت 8:18 عصر

<   <<   6   7   8   9      

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 116
بازدید دیروز: 158
کل بازدید :327788
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
شعر کوتاه[2] . شمع و پروانه . عدالت. ظلم. گنجینه. علی. منجی . عشق. جنون. لیلا. مجنون. ابراهیم. حسین. کربلا . عشق. یوسف. زلیخا . فدای سرت. مشکلات. حسرت. سنگ. ترس . فراز. فرود. نیکی. پاداش . فیثاغورث، فلک؛ چرخ و فلک . قران. ایوب. صبر . قیاس اقترانی . گنجشک. سرما. عهد بوق. مدرسه. . مادر . مهر. کین. عصر زرین. امپدوکلس. یونان. منجی . نگاه. درد. دل. زخم. . نیلوفر، مرداب، لاله، رز کویر . یاس. امید. انگیزه . کلافگی. کلاف. گره. بلاتکلیفی . کوزه، دخترک. باد. آب . آب، روشنایی، خواب. رفتن . آخرین ایستگاه، قطار، تنهایی. . آرزو. حسرت. فرصت. نقش. . ام البنین . امید، رویا، شیرین، فرهاد، لیلا، مجنون . انسان. هابز. ارسطو. امام ساجدین. خلیفه الله. . بابا نان داد . بهار، تابستان، پاییز، زمستان، درخت. . تردید. نیمه تاریک. معلق ماندن . ترس. خقیقت. ضرب المثل. عیب . تناسخ. هند. کره. انتقال. یونوسوس. زئوس. پرسه فونه . تو را دوست دارم . جاذبه زمین . خانه، دل، ویرانه، رفتن . دروغ؛ زمین، اسمان، کوه، رود . دلتنگی. کوچه . کوله بار. بن بست . دوستی دختر و پسر. تاریخ. ازدواج . رمان. ایرانی. اینترنتی. دوستی . روزگار، شادی، غم.سوگ . زندگی. رنج. درد جاودانگی. ناکامی. . زندگی. کتاب. قران. . ساده. رمان. کوری. ساراماگو. . سارتر. جهان. نیمه گمشده . سایه، ماه، ستاره، باران . سردرگمی، گیجی، کلافگی . شعر عاشقانه . شعر ناب .
 
 
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<