کربلا داستان عجیبی دارد، آدمهایش هم داستان عجیبی دارند، در کربلا هر کسی داستان خودش را دارد. آدمهایی که در آن سال، در آن روز زندگی می کردند شاید بیشترشان نمی دانستند تاریخ را می سازند، تصور نمی کردند که خود را به قضاوت آیندگان می سپارند. شاید فقط به آن روزشان، به زندگیشان، به منافعشان فکر می کردند. شاید هرگز گمان نمی کردند که تاریخ شوند، که تاریخ بسازند.
یکی می شود شبث بن ربعی که به امام حسین نامه می نویسد میوه های باغهایمان رسیده و رودهایمان پر آب است به سوی ما بیا که ما جز تو امامی نداریم و فردایش خود را، دین خود را به دنیا می فروشد و روز عاشورا مقابل امام می ایستد و آب رودخانه را به روی کودکان امام می بندد. یکی می شود سلیمان بن صرد خزاعی که به امام نامه می نویسد با مسلم بیعت می کند اما به کربلا نمی رود. یکی می شود حبیب بن مظاهر که حبیب خاندان می شود و یکی می شود حر بن یزید ریاحی که آخرین دم تاریخش را جور دیگری رقم می زند. یکی می شود عمر بن سعد که به طمع حکومت به مصاف حق می رود و خود می داند که دینش را به دنیایش می فروشد، یکی می شود شمر که مجاهد صفین بود و روز دیگر مقابل پسر علی می ایستد. بسیاری دیگر از آدمهای بی نام و نشان که یا به دنبال بزرگان قوم خویش و یا به طمع غنیمت هزار هزار شدند و عاشورا ساختند. و اگر این هزار هزار بی نام و نشان در کربلا نبودند شاید کربلا، کربلا نمی شد... .
آیا آن سی هزار نفری که در کربلا بودند می دانستند تاریخ را رقم می زنند؟ آیا تصور می کردند که نام خود را در تاریخ می نویسند؟ اگر می دانستند که تاریخ چگونه قضاوتشان خواهد کرد چه می کردند؟
شاید ما هم گمان کنیم زندگی خودمان را داریم و برای خودمان زندگی می کنیم اما حقیقت این است که ممکن است که لحظه ای در زندگی به جایی برسیم که ما هم تاریخ بسازیم، ما هم در تاریخ زندگی کنیم. وقتی به حسین(ع) لبیک می گوییم آیا فکر می کنیم که ممکن است روزی ما هم انتخاب کنیم؟ روزی ممکن است ما هم میان رفتن و ماندن تردید کنیم؟ شاید ما از خواص نباشیم اما هر انسانی می تواند تاریخ بسازد، وقتی مردمان عادی هزار هزار شوند آنها هم تاریخ می شوند. پس نمی شود بگوییم من یک فرد عادی هستم، من هم می توانم تاریخ شوم. پس وقتی لبیک می گوییم، آگاهانه بگوییم.