من از تمام دنیا
پنجره ای
می خواهم
که آمدنت را
به انتظار بیشنم...
گفت ممنوع
و
عشق سانسور شد
اما...
خواستم دل را
سانسور کنم
چشم هایم مرا لو داد
خواستم چشمهایم را
سانسور کنم
پاهایم برای
دیدنش دوید
خواستم پاهایم را
سانسور کنم
زردی رخساره ام
سرخی گونه هایم
نگاه باران زده ام
عشق را
فریاد زد
بگو
عشق را
چگونه سانسور کنم...
داستان زندگی
با آمدنت
شروع شد
و با رفتنت
تمام
و باقی
خیال
و
خاطره بود...
حساب خویش را محاسبه می کنم، پیش از آنکه حسابم را محاسبه کنند، (اى بندگان خدا، خود را بسنجید، پیش از آنکه شما را بسنجند و از خود حساب بکشید، پیش از آنکه از شما حساب کشند و نفس بر آورید، پیش از آنکه گلویتان را بفشارند. سر فرود آورید، پیش از آنکه بزور به سر فرود آوردن وادارتان سازند خطبه 90 نهج البلاغه). دار و ندارم را مرور می کنم، سقف آسمانت، سقف خانه ام و پایپوش پاهایم وسیله ی رفتنم و چه سفرها کرده اند پاهایم، از زمین به عرش رسیده اند، به سجدگاه رسیده اند و ایستاده اند به خضوع در برابرت که مالک تمام هستی تویی.
اما خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام، در روزمرگیها و شلوغیهای زمین، در فریاد صداها، در بوق ماشینها، در هیاهوی خبرها. خدای دل، دلم را گاه گاهی گم کرده ام در تماشای زرق و برق شهرها و چراغهای و روشناییهای دروغینش ... .
خدای دل، دلم را گاه گاهی جا گذاشته ام در نیمکتی، غم و درد را با خود برداشته و برده ام و دلم را جا گذاشته ام و یادم رفته است که درد و اندوه، داشتن ها و نداشتن ها همه دروغ است و حقیقت تویی و آنچه که به تو ختم می شود. راه آمده ام را نگاه می کنم، راه طولانی آمده ام، از خستگیهایم می دانم راهم طولانی بود ولی نگاه که می کنم گذر زمان مثل گذشتن آب است در بستر رود و چقدر درست گفت که زود دیر می شود.
خدای دل، نمی دانم کی و چگونه به آخر این راه می رسم اما می دانم که آن روز و آن لحظه خواهد رسید. خدای دل، اگر گاه گاهی دلم را گم کرده ام، گاه گاهی دلم را جایی جا گذاشته ام تو ببخش که تو خدای دلهایی.
بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری مرا... و همه ما تنهاییم(شریعتی).
.....
زمین
چشم به خورشید داشت
از پی آن روان بود
ماه بیچاره اما
دل در گرو
زمین داشت
و به دور زمین می گشت
و چرخه ی عشق
گویا از ازل
بر همین منوال بود...
نیازی به گفتن نیست گاهی
عشق در نگاهت پیداست
وقتی
چشمانت
بی چشم داشت
سلامم
را علیک می گوید...
واژه ی آخرت شناسی «Eschatology» مشتق از کلمه های یونانی «eschatos » و «eschata» است. در فرهنگ یونانی، انگلیسی ذیل این دو لغت آمده است:
1)به معنی فضا و فاصله: «farthest : دورترین و بعیدترین نقطه»، «uttermost :حداکثر، بیشترین» و «extreme : بی نهایت و خیلی زیاد» و« دورترین جا و همچنین انتهای یک خط».
2)به معنی درجه و رتبه: «highest :عالیترین و مرتفع ترین».
3)به معنی افراد: «lowest : پایینترین» و «meanest :متوسطترین» به نظر می رسد به معنی جزئیترین نوع انسان باشد.
4)به معنی زمان: «last :آخرین»، «to the end :معطوف به پایان» و «finally : سر انجام, نهایتاً».
5)در منطق ارسطو به معنی: «last :آخرین» یا «lowest :پایینترین» نوع است (Liddel,1973, 699).
این دو واژه ناظر بر یک جزء کلمه ی مرکب «Eschatology» است؛ در باب «logos»گراهام آورده است، «logos» مترادف فعل سخن گفتن، دلالت کردن، تعریف کردن، محاسبه نمودن و مستدل ساختن است (Graham, 2005, vol5, 567).
جهان پس از مرگ جزء چند معمای لاینحل زندگی انسان است. اُوِن می نویسد: «آخرتشناسی آموزه ای درباره ی پایان است. پایان میتواند دو معنا داشته باشد. ابتدا آن می تواند به معنای پایان زندگی فردی هر انسان یا پایان جهان باشد. دیگر آنکه می تواند به معنای پایان دوره ایی زندگی فردی و جهان باشد» (Owen,1967, vol3, 348).
گاهی تصویری که از آخرت ارائه می شود زیبا و گاهی وحشتناک است. آنچه ما از کودکی در مورد جهان پس از مرگ می آموزیم، دیدگاه ما را نسبت به آن شکل می دهد. وبلاوسکی آورده است، پایان گاهی به طور مثبت مانند پادشاهی خدا، یک آسمان جدید و یک زمین جدید، یا به طور منفی مثلاً «افول خدایان» و «سرزمین مردگان» تصور می شود (Weblowsky, 1987,vol5,149). اما آخرت شناسی در معنای فردی و جهانی به باور انسان باز می گردد. اُوِن ذیل بحث آخرتشناسی آورده است، آخرتشناسی، فهم و شناخت سرنوشتی است که هر فردی در بعد از مرگ انتظار آن را دارد. نفس که فناناپذیر می ماند در بعد از مرگ مورد داوری قرار می گیرد و پاداش یا مجازات را بر طبق خوبی یا بدی زندگی دنیوی دریافت می کند (Owen,1967, vol3, 348).
Graham, Daniel (2005), Logos, in Borchert, Donald (ed), (2005), The Encyclopedia of philosophy, vol5, pp 567_570, New York
Owen, H.P (1967), Eschatology, in Borchert, Donald (ed), (2005),The Encyclopedia of philosophy, vol3, pp 347_348, New York
Weblowsky, R.J (1987), Eschatology: An Overview, in Eliade, Mirca (ed), (1987), The Encyclopedia of Religion, vol 5, pp149_151, NewYork, Macmillan
پروانه
در پیله اش
مانده بود
اما
شوق پرواز
داشت...